سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را نادانى میانگارید ، و یقین خویش را گمان مپندارید ، و چون دانستید دست به کار آرید ، و چون یقین کردید پاى پیش گذارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :14
کل بازدید :265201
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/1/31
4:5 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

اینی را که من به آن می گویم «سقوط» درست تر می گویم تا دکتر که به آن می گوید: «هبوط»!
اصلا بگذار ببینم، وقتی حوا سیب را به خورد آدم داد بازی شروع شد یا ماجرا خیلی قبل از این حرف ها آغاز شده بود؟

* * *

این چند صباحی که به غزل جدی تر و رسمی تر از قبل نگاه می کنم، کمتر پیش آمده که به اشعار دخترانه توجه خاصی داشته باشم ... شاید به این دلیل باشد که کمتر پیش آمده که برایم جذابیت داشته باشند ... دلیلش را نمی دانم ... اما می دانم هرگز نخواسته ام که مبادا در اشعار دخترانه خودم را ببینم ... شاید برای همین از آن فرار می کنم ...
شاید این یکی از اشتباهات زندگیم باشد ... اغلب در پی انسان بودن بوده ام تا ...
 

بیدار مانده ام وسط تختخواب ها

از خودکشی خیس تمام ِ کتاب ها

تا خط به خط نگاه تو را حفظ می شوم

از یاد می برند مرا اضطراب ها

از چشم های بسته ی من در کلاس درس

از گم شدن میان حضور و غیاب ها

انگشت می گذاشت کسی روی زندگی م

تا له کنند روح ِ مرا انتخاب ها

از امتحان چشم تو افتاده ام،ببین!

سر ریزتر شدند به سویم عذاب ها

دیگر به هیچ نقطه ی دنیا نمی رسم

بی فایده ست خودخوری و اعتصاب ها

از من نپرس این که چرا خسته ام چرا؟!

خسته تر از شروع سوال و جواب ها...

یک دلیل دیگر هم دارد! آن هم اینکه دخترها در اشعارشان از «مرگ» و متعلقات آن زیاد می گویند و این برای من خوشایند نیست ...
شاید به این دلیل که هرگز آنقدر دخترانه فکر نکرده ام که از مرگ انتظار معجزه داشته باشم!
پیرو همان باور  ِ در جستجوی انسانیت بودن، بیشتر به بهره برداری از حیات و به درست و خوب زیستن فکر کرده ام ...
اما به نظرم شاعره هایی که بر سرنوشت سه حرفی زوم می کنند پر بیراه نگفته اند ...
چرا که هر دختری قبل از آنکه به فرشتگان خداوند جواب پس دهد بارها و بارها می بایست به سوترهای بعضا از خدا بی خبر جواب پس دهد!