سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون دنیا به کسى روى آرد ، نیکوییهاى دیگران را بدو به عاریت سپارد ، و چون بدو پشت نماید ، خوبیهاى او را برباید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :35
کل بازدید :265550
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/16
1:35 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

البته در مقایسه با آن روزها خیلی از چیزهای ریز و درشت زندگیم تغییر کرده اند ... آن روزها که می گویم منظورم همان روزهای اوج وبلاگ نویسیم است ... البته اگر هرگز اوجی برای آن وجود داشته است ...

این روزها هوس نوشتن گاهی به سراغم می اید اما نه نوشته ای که وبلاگ توانایی بردوش کشیدن بار ان را داشته باشد یا حتی بهتر بگویم "قابل آن باشد"!

البته هرگز دست به قلم نمی برم ... شاید به این دلیل که قلم چندانی دیگر حتی به دستم نمی رسد ... اگر هم برسد رنگین تر و فانتزی تر از آن است که بشود با آن صادق و خودمانی بود ... مداد فشاریم هم که در خلال این بالا پایین رفتن ها اغلب درون جامدادی جا خوش کرده است و خیلی روی ماهش را به ما نشان نمی دهد ... شاید یکی از همان تغییرات بسیار مهم همین عدم تمرکز اشیا و لوازمی است که روزی همه ی زندگیم بودند و همواره جلو چشمانم و من که باور داشتم این تمرکز اشیا تمرکز افکارم را برهم زده است آرزویم تمرکززدایی بود و آرزویم خیلی زود براورده شد ... البته شاید کارساز افتاد اما حقیقت اینست که بسیاری از اهداف و کارهایی که باید انجام می دادم و یا فقط می خواستم، دیگر حتی خواستنشان هم همراه با لوازم و اسباب آن به زیرزمین، کنج کمد، راه پله ی منتهی به اتاق قرقره ی آسانسور و دیگر پستوهای خانه جدید سپرده شد و اینک من نه تنها نسبت به قبل افکارم متمرکزتر شده است بلکه به طرز دهشت انگیزی به مراتب انسان خیلی بدتری نسبت به گذشته شده ام!

آنقدر که حرفهایم بزرگتر از وبلاگ شده است و خود را نویسنده ی بزرگی می پندارم که چه ها برای نوشتن دارد ، البته دریغ از حتی یک خط تحریر یا تایپ شده! 

امشب که برای فرار از بوی بد لجن زار زاینده رود با مقنعه بینی خود را پوشاندم و بعد در خلسه ای مشابه همان سر به هوایی های دوران مجردی خود را به ترنم ترانه ای سپردم به خاطر آوردم که چه بود آن انگیزه های دوران تجرد که بشنو از نی را برسا را و دیگر پاتوق هارا برایم جذاب می کرد ... 

آنقدر فکر کردم امشب تا به یادم آمد ترانه ای  که سکوت زاینده رود شب را اینگونه متلاطم کرده است، به جز "هنگامه" مگر می تواند نغمه ی دیگری باشد؟! و امشب هنگامه بود که با غوغایش به یادم آورد که در "دوران (سر)خوش مجردی" آنچه به ذوقم می آورد چیزهای بسیار کوچکی بود که امروز خیلی شان یا برایم اهمیت ندارند دیگر یا وقت تلف کردن به حسابشان می آورم ...

 

یک ستاره می شود روشن و خاموش

همچو من گویا کشد بار غم بر دوش

تا سحر در سفر، از دل شب ها، یکه و تنها

اختر عمر من است این فلک پیما!

 

چقدر این ابیات "مجردگونه" اند!


91/4/5::: 2:8 ص
نظر()