با یاد دوست
دلتنگی بر دلم هجوم آورده است هر چند هنوز به من نزدیکی و یک هفته مانده تا من حق بهانه گیری پیدا کنم ...
این احساس احساس غریبه ای نیست برایم اما این روزها می فهمم هرچند دلتنگی یک مقوله ی واحد است اما جنس دلواپسی و چشم به راهی یک دختر برای پدرش با جنس نگرانی یک همسر برای همسرش چه تفاوت هایی دارد ...
این احساس هر روز در ذهن و جانم قوی تر می شود که هر چه پیشتر می روم معنا و درک عمیق تری از زندگی پیدا می کنم ... حتی آرام آرام طعم زندگی و احساسات پدر و مادرم را بهتر و بیشتر می فهمم ... حتی گاهی خود را بر محور زمانی زندگیشان سُر می دهم و بر آن سفر می کنم و آنگاه بر قلب مادرم نگاهی می افکنم و احساس آن زمانی آن را لمس می کنم ...
این روزها به بیستون خیلی حسودی می کنم ...