سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کوتاهى در کار را پشیمانى بار است و دور اندیشى را سلامت در کنار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :37
بازدید دیروز :40
کل بازدید :265351
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/7
6:26 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

 با یاد دوست


از ما خواسته شده بنویسیم ...

دیروز که نه ... روز پنج شنبه هم که از خیابان سپه داشتم وارد میدان امام می شدم و انگار به نظرم این مسافران خیلی دیگه بی کارند که هنوز حوالی میدان امام پرسه می زنند و توی شهر پر و پخشند یک لحظه با خودم فکر کردم که چرا دیگر مثل اون روزی های مجردی دست به کیبورد نمی شوم؟

نمی دانم ... شاید وبلاگ جای گفتگوهای تنهایی باشد فقط ...

نمی دانم ... فقط می دانم همان بی سوادی ها و خالی بودن ها در این هوای بهاری باز به سراغم آمده ...

البته باید گفت "خیلی خالی بودن ها"!

شاید بسیاری از تفریحات و اندیشه های دوران مجردی اکنون رنگ جدیت و رسمیت به خود گرفته ...

البته باید اذعان کنم که انصافا امیرعباس جهش بزرگی به روح و اندیشه ام داده ...

اعتماد به نفس که دیگر نگو ... در حد لالیگا ...شاید بعدها از این طرف و آن طرف متجلی شود البته مقیاس این اعتماد به نفس!

اما پنجره جان می دانی! قدر روزهای مجردیت را بدان ...

این قلم ها در مجردی است که به قلیان می افتند و به نبوغ می رسند!

تاهل جای این پردازشگری ها نیست ... یا شاید من اهل واقعی قلم نبوده ام که اکنون به خشکی می زنم ...

شاید هم باز این کلمات غرولند است و من تنها در یک دوران گذار به سر می برم!

می دانم ... حداقل این یکسال دوران گذر است و شاید چیزی شبیه ریختن یک فونداسیون ...

نمی دانم اصلا این اندیشه ها قابل به ثمررسیدن هستند یا فقط بیراهه اند و یا شاید سرعت گیر!

به هر حال آدمی به امید زنده است و در رویاست که به مقصد می رسد ...

در حرکت شتابان و مداوم زندگی این پلکان است که آدمی را به نفس نفس می اندازد و ضربان قلب او را تندتر و تندتر می کند!

پیاده روی هم خوب است اما پای مرا به درد می آورد ...

و فکر کن که در اندیشه ی این پلکان کسی در کنارت باشد که از خودت بیشتر به خودت اعتماد داشته باشد! 

نه اینکه این موجود تنبل سر به هوا به موشک پیشگام سحرخیزی مبدل شده باشد، نه! 

تنها این اتفاق افتاده است که این موجود تنبل دیگر وقت سر به هوایی ندارد!

یعنی حتی اگر بنویسم ناچارم که رسمی و قاعده مند و آینده نگرانه و از پیش طراحی شده بنویسم!

 

بعد نوشت: راستی جایتان خالی امروز رفتم یه روضه ی باحال ... و هفته ی گذشته نیز ...

بعدترنوشت: این را نمی دانم به امیرعباس گفته ام یا نه! اما صدای اذان پدرش را با تمام وجود دوست می دارم!

بعدتراز اون نوشت: سال نو مبارک!




92/1/18::: 1:30 ص
نظر()