سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، دفتر اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :7
کل بازدید :265919
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/29
8:29 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

 

با یاد دوست

 

سین اول سلام

 

2) به مناسبت برچیده شدن سفره ی هفت سین، تصویری از هفت سین 87 که با مشارکت همه جانبه اهالی منزل و طراحی نهایی حقیر برپاشده بود، درج می گردد تا خاطره ی آن برای همیشه بر صفحه ی تاریخ به یادگار بماند ...

 

3) این هم موش 87 ...

 

 

) تعطیلات نوروز امسال فرصتی بود برای یک سری از کارهایی که مدت ها تصمیم داشتم شروع کنم ...

شروع خوبی بود ... امیدوارم ادامه ی راه هم خوب باشه ...

 

5) از جمله افتتاح وبلاگ " سلامی از اصفهان " که مقدمه ی آشنایی با فضای جدیدی در این دنیای مجازی شد ...

هر چند هنوز نتوانستم در فضای وبلاگ های فرانسه خیلی رفت و آمد کنم، اما آشنایی با تعداد انگشت شماری از وبلاگ های خارجی، برایم جالب بوده است ...

حسن سایت بلاگ فرانسه این هست که اعضای آن از سراسر جهان هستند ... از اصفهان که من باشم بگیر تا افریقا و مارسی و پاریس و ...

یکی از وبلاگ هایی که خیلی نظرم را به خودش جلب کرده، وبلاگ " بسم الله الرحمن الرحیم" هست که نویسنده ی آن یک تازه مسلمان هست که درباره ی اسلام می نویسه ... کاری که شروع کرده ارزشمند هست اما بعضی از مطالبش نشان می دهد که نیاز به راهنمایی بیشتری دارد.

 

6) در آستانه ی روز جنگ انسان با طبیعت ... ببخشید ... آشتی با طبیعت فرصتی دست داد تا این بار سری به کوهستان بزنیم و فراز و فرودهای زاگرس!

 

 

زاگرس همین نزدیکی هاست اما خیلی کم پیش می آید که سری به این بهشت گمشده ی خدا بزنیم و از طبیعت بکر آن لذت ببریم ...

گردنه های پر پیچ و خم و جنگل های بلوط پراکنده در کوه و دشت و دره، در مسیر یاسوج بی اندازه تازه و پرطراوت است؛ 

           

 

              " تا اینکه یادمان بیفته همین نزدیکی ها هم باد می تونه در مزارع گندم خدا موج بیافرینه و                      اون را به ساحل جلبک گرفته ای بکوبونه ...

              گاهی اوقات لازم است و حتی واجب که به پشت کوه هم سری بزنیم تا ببینیم دنیا کجا دست کیه؟! ...

              تا بفهمی که پشت کوهی که حتی یک روز هم با تو فاصله نداره، آدم هاش به اندازه ی یک سال نوری با تو متفاوتند و اینکه باید به دل یک تاکستان در اعماق یک کوهستان بزنی تا ببینی همه جا همه چیز دست خداست، این بنده هایند که هر جایی یه شکلی و یه رنگیند" *

 

در بولتن گردشگری استان کهگیلویه و بویراحمد خواندم که از جمله جاذبه های گردشگری یاسوج " شقایق های صحرایی" هستند ...

و من که هنوز مثل بچه های 5 ساله، به محض پاگذاشتن در بیابان مرتب می پرسم: بابا! چرا اینجور؟ بابا! چرا اونجور؟

بابا! نمی شه این زمین ها را آباد کرد؟

...

بابا! این گوسفندها چرا اینجا چرا می کنند؟!

...

در راه بازگشت می پرسم: بابا! اینجا شقایق هم هست؟!

و پدر می گویند: نه! شقایق هر جایی نمی روید! شقایق در زمین های فقیر و ضعیف می روید!

...

........

در میان دشتی که شبیه عکس های توی کتاب های دبستان هست توقف می کنیم تا آیین سبزه گره زنی را به جا آوریم ...

........

با راهنمایی عموها راهی روستای " لردگان" می شویم ...

جاده طبیعت وصف ناپذیری دارد ...   

گویا هرگز پای بنی بشری به این سبزی ها نرسیده است ...

سبز سبز ... بکر بکر ... مثل روز هفتم خلقت!

 

ورودمان به لردگان با خودمان بود و لیکن خروجمان!!

پذیرایی بی نظیری بود ... برخوردها صمیمانه و بسیار مودب ... شام میهمان یک خانواده ی اصیل لُر...

و بعد از شام شروع شیطنت های من که: مامان! من می خوام لباس لُری بپوشم!

چندین دست لباس محلی با کلاه و چارقد و سینه ریز و چه و چه برایمان آماده می کنند ...

جالب اینجاست که از میهمان و میزبان همه قضیه را جدی جدی گرفته اند ...

به پیشنهاد همسفران لباس عروس محلیشان را به تن می کنم و خانم خانه کلاه و چارقد سبزی را هم با آداب خاص خود برایم می بندد و مدام اعتراض می کند که چرا طرّه ها کوتاه است! ... ( اما خودمونیما! ... تحولی ایجاد کردیم در آرایش لری ... هه هه... باشد که آیندگانشان از ما نیز یادی کنند)

حاج خانم دعوتمان کرد برای عروسی بچه هایش ... تا بروم " لباس قِری قَدَم کنه"

...

فردا صبح رفتیم به دیدار مادر حاج خانم ... شیرزنی بود واسه خودش ... یک پا طبیب روستا... که گذشت زمان و غم دوری اولاد به شهر رفته اش، پیرش کرده بود ...

الهی عاقبت بخیر شه

 

7) پایان تعطیلات نوروز با زیارت شهدا گره خورد ... تا به دعوت مدیر اسبق انجمن دفاع مقدس تبیان، شروعی بهاری داشته باشیم ...

اولین بار بود که به زیارت مزار شهید خرازی، شهید کاظمی، شهید اقارب پرست، شهید ردانی پور، شهید  شاهمرادی و حضرت یوشع نبی پیامبر خدا می رفتم ...

خدا توفیقات همه ی دوستان بالاخص زیباترین شکیب عزیزم  را روزافزون کند.

 

پ.ن.1. * قسمتی از سفرنامه ی " سفر به سی سخت " تابستان 85، نوشته ی خودم

پ.ن.2. عکس های زیادی در طی این سفر گرفتم که به دلیل هنگیدن دوربین فعلا قادر به انتقال آنها و درج در وبلاگ نیستم ...

پ.ن.3. از خانم گل دعوت می شود " باران مسیحا " را آپ بفرمایند.

پ.ن.4. تمام  

 


87/1/16::: 2:26 ص
نظر()