سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در خردسالی نیاموزد، در بزرگسالی پیش نیفتد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :36
بازدید دیروز :40
کل بازدید :265350
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/7
6:16 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

باشد! باشد!

دیگر عادت کرده ام به عادت هایشان!

اما خدا!

این کجای عدالت تو می گنجد؟!

که هر آنکه مدعیست چشمه ی نوری از تو در قلب خود به میراث برده و ذوق سرشاری در سر، همو از همه بر من جانی تر است!

من را باش که قلبم را چون لوح سپید بی آلایشی جولانگاه مهرشان ساخته ام. حال آنکه اینان در پس قله ی نگاهشان، دره ای ژرف و سقوطی لاجرم را برایم طرح می ریزند!

خدایا! باور ندارم تغزلشان را که اینان ساحران کلام اند؛ عشق را برای قمار می خواهند، محبت را به بازی گرفته اند و نگاه را به تعبیر دفاترشان تفسیر می کنند!

ولی تو بدان که خدا قلب مرا نه در پس پرده های هزار پیچ و نه در پیچ و تاب دالان های سرد و سیاه آفریده است!

بدان که جنس نگاهم همان است خاک قلبم را از آن سرشته اند و آنچه در پس زمینه ی نگاه کم طاقتم هر لحظه می خوانی، همان است که دلم را در آن بیخته اند.

و یقین بدار که در تمیز از مهر از ریا خدا نه تنها مرا چشم بینایی نبخشیده است، بلکه هم کیش کوردلانم خواسته تا تو هر چه خواهی جلوه و جولان دهی و آن دم که تیغ مروت خویش را به دست کمان تزویرت سپردی و قلب کودک مرا نشانه رفتی، تازه از خمار مهرت! هوشیار گردم!

باشد!

من این «رو دست خوردن» را عزیز می دارم و به آن می بالم ...

اما خدایا!

خدایا! تو مخواه که من لمحه ای همرنگ این جماعت شوم! 


88/1/22::: 1:43 ع
نظر()