سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که حاجت به مؤمن برد چنان است که حاجت خود به خدا برده و آن که آن را به کافر برد چنان است که از خدا شکایت کرده . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :30
کل بازدید :265428
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/10
4:13 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

بسمه تعالی

* * *

(فصل دوم این پست هیچ گونه ارتباطی با عکس (فصل اول) ندارد!)

فصل دوم: آرزوهای دست نیافتنی من

1) یکماه نه! فقط یک هفته زندگی در سیاه چادر عشایر لردگان! برای بررسی ویژگی های زبانی این قوم و دیگر برای آنکه از ترانه شان سرشار شوم!
منبع الهام: آلبوم « همسایه » استاد افتخاری
تاریخ: گویا 17 اردیبهشت 89

* * *

فصل سوم:

هوس آپ نمودن به سرم زده ... اما چه کنم که ساعت از یک بامداد گذشته و این نوت بوک قشنگ با ما راه نمی اید و البته حسابش را هم که بخواهی بکنی این فصل با عکس هم همخوانی دارد ... اصلا خیلی زیاد پیرو همان است! (جمله را!)

پارسال چنین روزی کنکور داشتم و امسال در اوج خواندن ها و نوشتن های ترم دوم!
امان از آدمیزاد!
هر چند این روزها خیلی بیشتر از ترم اول از درس خواندن لذت می برم و به لطف خدا ذهنم برای یافتن موضوعات پژوهشی تا حد امیدوار کننده ای فعال شده است اما هنوز که هنوز است می ترسم از اینکه آنگونه که باید نگاه علمی درستی به مسائل نداشته باشم!
می ترسم از اینکه به «بایس» بودن و تعصب غیرعلمی متهم شوم! 
شاید برای همین است که باید به هر طریقی که هست حال و هوایم عوض شود!
شاید لازم باشد کمی بیشتر «جوگیر» شوم! شاید چاره ساز باشد!
برای همین فکر می کنم که برای پائین امدن از قله ی بی سوادی و حس خالی بودن و رسیدن به دره ی « نابایس» بودن، این سفر نه تنها برای من بلکه برای خیلی ها لازم باشد ... 
رسیدن به قله ی دانشی که استاد را در اوج آن می بینم فعلا پیش کش ...
امیدوارم گمانم درست باشد ... و من مشتری هر ساله شوم!


89/2/15::: 1:17 ص
نظر()