سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ شرفى برتر از اسلام نیست ، و نه عزتى ارجمندتر از پرهیزگارى و نه پناهگاهى نکوتر از خویشتندارى ، و نه پایمردیى پیروزتر از توبت و نه گنجى پرمایه‏تر از قناعت . و هیچ مال درویشى را چنان نزداید که آدمى به روزى روزانه بسنده نماید ، و آن که به روزى روزانه اکتفا کرد آسایش خود را فراهم آورد و در راحت و تن آسانى جاى کرد ، و دوستى دنیا کلید دشوارى است و بارگى گرفتارى ، و آز و خودبینى و رشک موجب بى‏پروا افتادن است در گناهان ، و درویشى فراهم کننده همه زشتیهاست در انسان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :7
کل بازدید :267957
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/1
6:35 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

 

« دمدمه های اردیبهشت، اصفهان چون شاهزاده ی افسون شده ی افسانه است که طلسمش را شکسته اند و آرام و آرام از خواب بیدار می شود. شکوفه های به و بادام، رویاهای پرپرشده ی اویند و بیدمجنون، معشوقه ای که زلف های خود را بر او افشانده است. اما بهار جاویدان، در این رنگ ها و نقش های کاشی ها جای دارد؛ بهار منجمد و رمزآلود، چنان که گویی کالبد بنا مینایی است که روح ایران را در آن حبس کرده اند.»

صفیر سیمرغ، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن  

 

آبی اصفهان

بسیارغرورآفرین است که ریشه در خاک سرزمینی دوانده باشی که حتی آبراه هایش حساب و کتاب دارد و میراث تدبیر گذشتگان است. بسیار طاقت فرساست اگر در این موزه ی زنده ی تاریخ، بارسنگین نگاه یک ناظررا بردوش کشی و بار بسیار سنگین تری را متحمل می شوی اگر در این میان خود را یک شاهد بدانی!

می دانی شهری که « حتی آبراه هایش حساب و کتاب دارد» یعنی چه؟

یعنی آسمان این شهر از قله ی نیلگون گنبد مسجد شیخ لطف الله آغاز می شود.

یعنی آنگاه که بی اعتنا از معبری می گذری، شاید گذر دیگری سنگ بنیان این گذرگاه باشد.

یعنی در طی روزگارانی در این شهر، خزینه ای آب تنها با حرارت یک شمع، همواره گرم و فروزان بوده است.

یعنی وقتی از کنار آرامگاه پیشینیان عبور می کنی، بر خاکی قدم بر می داری که قدمت آن با خلقت آسمان و زمین برابری می کند. مگر نه آنکه آنگاه که پروردگار جهانیان امر خلقت آسمان ها و زمین را به کمال رساند، جایی از همین خاک – همان که لسان الارضش می گویند – لب به سخن گشود و آفریدگار جهانیان را ستود؟

یعنی اینکه نه تنها زندگی هرگز در این زاینده شهر از جریان بازنایستاده، بلکه هر بار رنگ و بوی و شکلی نوین یافته ... اینجاست که چهار مسجد جامع، ستون های شهر گنبدهای فیروزه ای لقب می گیرند و کلیمی و نصرانی و محمدی صمیمانه ترین همسایگی دیوار به دیوار را تجربه می کنند.

پس اگر در این چکیده ی اجتماع بشریت قلم من نداند که کجا، کی، چرا و چگونه می بایست بر لوح دفتر بلغزد، فردا در پیشگاه جهانی مورد پرسش قرار خواهد گرفت و اسد الله خان آمیرزا بنویس « نون و القلم » جلال آل احمد، چه حکیمانه به حمید می گوید که: « پسرم! تمام حرف های دنیا سی و دوتاست، از الف تا ی. از اول بسم الله تا تای تمت ... می خواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتاب های آسمانی پیغمبرها نوشته تا حرف هایی که فیلسوف ها گفته اند و شعرا توی دیوان هاشان ردیف کرده اند، تا آنچه شما بچه مکتبی ها می خوانید و من در تمام عمرم برای مشتری هایم نوشته ام، همه ی حرف و سخن های عالم از همین 32 تا حرف درست شده. به هر زبانی که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دوتا بالا و پایین برود. اما اصل قضیه فرق نمی کند... 

می خواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پابگذاری. یادت هم باشد که ابزار کار شیطان هم همین سی و دو تا حرف است. حکم قتل همه ی بیگناه ها و همه ی گناهکارها را هم با همین حروف می نویسند. حالا که اینطور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزار کار شیطان!

آره پسرجان، وصیت بابام این بود. ارثش هم همین بود برای من که تنها پسرش بودم ... اما وقتی به سن من رسیدی و پشت این دستگاه نشستی، می فهمی بابام چه ارثی برای من گذاشته که من هم برای تو می گذارم.»     

 

 

پ.ن.1. بگذریم از این بحث بی سرانجام که حق آنست که روز اصفهان 3 اردیبهشت باشد یا اول آذرماه! (هر چند نباید گذشت)

اصلا چه تفاوتی می کند؟! برای آذرین صفتی چون من که دلباخته ی اردیبهشت اصفهان است و شیفته ی هر رنگ و هر کوی و هر فصل و هر روز اصفهان!

 

پ.ن.2. چقدر دلم برایش تنگ شده ...

برای اصفهانم ...

برای بهار اصفهانم ...

یک ماه گذشت و من همچنان محبوس در قلب اصفهان!

اما امروز این پیله را در هم می پیچم و خود را به اردیبهشت اصفهان می رسانم!

 

پ.ن.3.سالهاست که در سر هوای سفر به نصف جهان دارم ...

از اصفهان به اصفهان!

اما رفیق راه؟!

 

پ.ن.4. دل نگران اصفهانم ...

چه باید کرد و چه می توان کرد؟

 

پ.ن.5. برای اصفهان چه کرده ام؟

اصفهانا! شهروند شایسته ای برایت بوده ام؟!

 

پ.ن.6. فرزند صالح چطور؟

 


87/2/3::: 3:23 ص
نظر()