با یاد دوست
کاملا اتفاقی اولین شعرش را خواندم ...
وقتی کاملا اتفاقی نخستین شعرش مرا به یاد قیصر امین پور انداخت:
تمام ماشین ها
بوق می زدند
مثل این که
شاعری گم شده بود
* * *
تاجری، شاعر شد
وزن شعرش را
کم می کرد
* * *
مهرم حلال
جانم آزاد
آری
من از خودم طلاق گرفته ام
* * * * * * *
اما امروز کاملا اتفاقی خودش را دیدم ...
وقتی کاملا اتفاقی مریم گفت: او آقای آقایی است ...
کاملا اتفاقی از مریم خواستم از او عکس بگیرد ...
اما او کاملا اتفاقی گفته بود: بگویید خودشان تشریف بیاورند!
و من کاملا اتفاقی از او خواستم عکس بگیرم ...
اما او کاملا اتفاقی درخواست مرا رد کرد!
و من کاملا اتفاقی به او گفتم که اشعارش را در وبلاگم ثبت خواهم کرد!
* * * * * * *
این جا
برای عبادت
همه
اهل معامله
می شوند
* * *
توی شعر آلوده ی من
نوشته:
تنفس ممنوع
بوق آزاد
* * *
شاعری
قند سیاسی
می فروخت
آبش کردند
سعید آقایی