با یاد دوست
پس از یک شبانه روز – 2 ساعت کم – صحرانوردی سرانجام شمیم دلنواز سرزمین طوس خستگی راه به در می کند و چشمان مشتاقان از همان ورودی مشهدالرضا در جستجوی خورشید خراسان!
و شکوه و گلایه ی بزرگترها که گنبد زرین آقا در پشت این ساختمان های سر به فلک کشیده پنهان شده و آن روزها که می آمدیم از همین جا چشمانمان به رؤیت خورشید همیشه تابان آن روشن می شد!
و من به یاد این صحبت عادله که: شیخ بهایی سه مناره ی بارگاه امام رضا(ع) را به گونه ای تعبیه کرده که از هر نقطه از شهر که نظاره کنی گنبد طلایی حریم را در میان دو مناره مشاهده می کنی، در حسرت دیدار آفتاب خراسان!
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
آقا جان! روی پا گذاشتن به این صحن و سرا را ندارم ...
آقا جان! چه طور نگاه کنم به خورشید حریمت وقتی دوباره نمک خورده و نمکدان شکسته آمدم ...
اما مگر به جز پناه بارگاه خودت مفری هست برای دلداده ای که هر سال می آید و می رود و قول می دهد و پیمان می شکند و باز سال بعد خودت صدایش می زنی ...
آره ... درسته ... دنبال همین می گشتم ... دنبال همین دعوت نامه ...
تنها بهانه ای که علی رغم این سیه رویی باز هم به این گام ها جرات می دهد که قدم از قدم بردارند ...
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
و با هر قدم تنفس هوای کوی تو هوای جان را دگرگون می کند ...
و این گواهی برای این که دیگر زمین گیر حریمت شدم و ...
آقا جان! پارسال به وقت وداع گفتم: آقا! دارم می روم اما یه تیکه از وجودم اینجا جا مانده ها!
می خواهم زودی برگردم ...
به خیال خودم آمده بودم دنبال همان امانتی ... اما هر چی می گردم ... هر چی می آیم و می روم بیشتر و بیشتر چیزی از وجودم را اینجا به جا می گذارم ...
تازه فهمیدم اون اصلا مال من نبوده ...
برای همین حالا دیگر آنقدر می آیم و می روم تا همه اش را ازم بگیری ...
آقا جان! دارم می روم ... اما یه تیکه از وجودم اینجا جا مانده ها!
می خواهم زودی برگردم ...