با یاد دوست
واقعا اخلاقم بده ...
البته هنوز مطمئن نیستم که اشکال از منه یا از این شهر!
وقتی توی این کلانشهر یک جفت کفش برای پاهای سیندرلایی من پیدا نمیشه، من چه توقعاتی دارم!
چه چیزهایی می خواهم!
این را همون معدود فروشنده هایی که مشتریشان هستم هم فهمیدند ...
معنی لبخند ِ ژکوند ِ فروشنده های آلتا مودا را دیگه فهمیدم ... البته از وقتی که پشت سرم به مامان گفتند: « چرا شما هم مثل دخترتون فقط یکی را انتخاب می کنید و هیچ لباس دیگه ای را نمی پسندید؟»
می دونم ... این کارام درست نیست ... اما چیکار کنم؟ دست خودم نیست ...
الان مجبورم دوباره برم کفشی بخرم یک سایز حتی از پای خودم هم کوچیکتر!
فاجعه است این مشکل پسندی من!
فاجعه است!
خدایا خودت بهم رحم کن ...