چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...
شب های اصفهان با ترنم نغمه های "امان از جدایی" استاد چه صفایی داره! نمی دونم چه رازی هست در این امان از جدایی که اینقدر دلم را می بره و اینقدر دوستش دارم ... شب های اصفهان را هم دوست دارم ... چون در آرامش آن زیبایی شهر را خوب خوب می بینم و عصرهای اصفهان را ... که در فریبایی آن زندگی را استشمام می کنم ... اصفهانم-عروس شهرهای ایرانم- این روزها به طور افسانه ای زیبا شده ... ای کاش بیشتر بهش سر می زدم ...