سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آنچه نمی شود مپرس که آنچه شده است تو را بس است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :31
بازدید دیروز :27
کل بازدید :268007
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/2
5:10 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]
با یاد دوست

امروز به این فکر می کردم که چقدر اصلا شبیه دانشجویان کارشناسی ارشد نیستم!
نه خوابم نه خوراکم نه خوندن هام نه نوشتن هام ...
اینه که ترجیح می دم اونقدر
پای سیستم بنشینم اونقدر بخونم و اگه مغزم بکشه این شعره را که بدجوری
سنگین شده نقدش کنم تا خسته ی خسته بشم ... شاید فرجی شد و از فردا شب دیگه
طاقت شب زنده داری نداشته باشم!


قبلا هم نوشته ام ... توی یکی از دست نوشته های سر به مهر سررسید سال 88 چند جمله ای دارم که به مناسبت های مختلف به یادش می افتم:
« ... اما واقعا زندگی با هر آدمی
رنگ و شکل خاص خودش را داره! چه زن چه مرد چه کودک چه کهنسال! هر آدمی
وجودی داره و وجود او سرمنشا رنگ ها و نقش ها و الفاظ و نگاه و عالم
متفاوتی هست! خدا چه صبری داره! اینهمه بنده ی رنگارنگ! اوه! تنوعشان خیره
کننده است ... »


اینکه چرا این وقت شب به یاد این جملات افتادم بخاطر وجودی هست که از دیشب
تا حالا بعد از سال ها که افتخار دادند و به خونه ی ما آمدند مهمان ما
هستند ... اصولا جلسه ی دعایی که ماه رمضان ها مامان برگزار می کنند به
برکت این ماه مبارک فرصتی میشه برای اینکه خانم های مسن فامیل که بخاطر پله
های خونه ی ما چند سال یکبار بهمون سر می زنند وقتی تشریف فرما می شوند
چند روزی پیشمان بمانند ...
مهمون امسال خاله ی پدرم هستند ...
یک پیرزن ِ اصیل ِ اصفهانی با زبان شیرین و سرشار از تیکه ها و اصطلاحات
اصفهانی(تیکه هایی که قند توی دلت آب می کنه و دلت را صفا میده!) ...
سردی و گرمی روزگار چشیده به معنای واقعی کلمه که سپیدی موهاشان به بند بند ِ دلم چنگ می زنه!
برای یک دختر کم رو و سوسولی مثل من که بیشتر از اینکه برای خاله ها و عمه
های فامیل چاپلوسی و نُنُربازی دربیاره، برایشان یک دوست و یک  همسفر ِ
سفرهای به یادموندنیه، سخته برم خاله را بغل کنم و لوس بازی دربیارم ...
اینه که کار و بار ما شده نگاه و لبخند به چهره ی خاله ... چهره ای که دنیاییست در پس نگاهش ...
و من به دنبال فرصت تا نگاهشان کنم و دعا کنم برای سلامتی و طول عمر باعزتشان!
البته این را هم می فهمم که خاله هم به دنبال فرصتند برای اینکه با اون
نگاه های معنی دارشون بهم نگاه کنند ... مثلا سر سفره ی افطار که زیرچشمی
چشم هاشان را دیدم و فهمیدم اگه سرم را بالا کنم باید به خاله هم مبنی بر
"این مدل ِ مادر حرص بده ی غذا خوردنم" جواب بدهم! می دونم خاله هم فقط
بخاطر اینکه نوه شان نیستم ملاحظه ام را کردند تا یکی دوساعت بعد که حوصله
شان از دستم سر رفت و گفتند: "دختِر! این میوه را وردار بخور صبح تالا روزه
بودِی!" 
البته خاله ی ما همه ی سریال ها دنبال می کنند و مثل من از "نون و ریحون" خیلی خوششون میاد ...
فوق لیسانس را با این نشانه می شناسند که: "دو سال بعد از اون چند سالی که معمولا می خونند"
اما نوه هاشون را نصیحت می کنند که: دختر! درست مهم تر از خیاطیه!
و از من می پرسند:"رانندگی بلدی؟!"
... خب پس! دیگه متوجه شدید که چقدر خاله ی ما باکلاس و روشن فکر هستند! 
* * *
یه وجود دیگه هم هست که وجودشان را حتی در پس پیامک هاشان درک می کنم!
و این دومی هم کسی نیست جز عمو تهرانی مامان که به تعبیر خودشان:
«الهی: همه به تن غریبند و من به جان و دل غریبم، همه در سفر غریبند و من در حضر غریبم (غریب دو دنیا محمد)»
اگر از بعد زبان شناسی بخواهم نگاه کنم پیامک های عمو مَحَمِد تاییدی بر
این ادعای من هست که پیامک های ارسالی هر شخصی زبان و محتوایی خاص همان شخص
دارد که از بعد جامعه شناسی زبان درخور تحقیق و بررسی است:
« دل را ز علی اگر بگیرم چه کنم/ بی مهر علی اگر بمیرم چه کنم»
« الهی! نه دیدار ترا بهاست و نه رهی را صحبت سزاست، و نه از مقصود ذره ای در جان پیداست، پس این درد و سوز در جهان چراست؟»
« الهی! از کرم همین چشم داریم
و از لطف تو همین گوش داریم، بیامرز ما را که بس آلوده ایم به کرد خویش،
درمانده ایم به وقت خویش، بس مغروریم به پندار خویش، بس محبوسیم در سزای
خویش، دست گیر ما را به فضل خویش، بازخوان ما را به کرم خویش، بارده مارا
به احسان خویش»

و پیامکی که در این ساعت شب ذهن فلسفه باف مرا سرریز کرد و به اینجا کشاندم:
« مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم
مرگ آن است که از خاطر تو با همه ی خاطره ها محو شوم»
و من هم برای عمو نوشتم:
« آن کبوتر که لب بام شما پر زد و رفت
دل من بود که آمد به شما سر زد و رفت» 

89/6/2::: 3:36 ص
نظر()