سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قرآن را فرا گیرید که بهترین سخن است و در آن تفقّه کنید که بهار دلهاست واز روشنی آن شفا بجویید که شفای سینه هاست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :22
بازدید دیروز :27
کل بازدید :267998
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/2
4:49 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

 

با یاد دوست

 

به قول جوونای این دوره زمونه کلاس "دو در" کردن هم برای خودش صفایی داره ها!

مثلا من الان به جای اینکه سر کلاس زبان شناسی کاربردی نشسته باشم، نشستم دارم وبلاگ آپ می کنم! چشمک

به یه دلیل خیلی الکی ...

به هر حال من الان اینجام ... در شرایط ضعف ِ بعد از تب و می خوام بگم ...

* * *

بارها می خواستم در مورد این موضوع بنویسم ... هربار نشده ...

تا اینکه دیروز دوباره اتفاق افتاد ...

وقتی عالمی از دنیا میره ... و مدتهاست که فکر می کنم وقتی حتی یه پیری از دنیا می ره، احساس می کنم زمین خالی شده!

این احساس برای اولین بار روز رحلت آیت الله بهجت به سراغم اومد ...

* * *

یه شب خواب دیدم مجلسی متعلق به حضرت زهرا(س) برپاست ... مجلسی که حدیث کسا در آن نبود اما متعلق به ایشان بود! 

و من در خواب مدام می گفتم: من باید بروم ... من باید به این مجلس بروم ...

فردای همان روز بعد از مدتها نم بارانی زد ... تنها برای چند دقیقه ... 

و بعد شب خبر آمد که حاج آقا اژه ای به رحمت خدا رفتند!

همان روحانی بزرگی که اصفهانی ها با نام "آقاگل" می شناسندشان و من با واسطه خیلی از داشته هایم را مدیون ایشان و فرزند شهیدشان علی اکبر اژه ای هستم!

برای تشییع که نرفتم ... برای مجلس ترحیم هم ... 

وقتی از زنعمو شنیدم که بعضی از شب های قدر پیش آمده بود که آقا گاه دو یا حتی سه بار حدیث کسا می خواندند تازه خبردار شدم که آن مجلسی که متعلق به حضرت زهراست و من در رویا دیده بودم که باید به آن بروم کجاست!

به میثم که گفتم، گفت: «کارهای تو بهتر از این نمیشود!» 

* * *

امروز باز این شهر سیاه پوش یک عالم دیگر است ...

و من باز در فکر این احساس خطا که "زمین خالی شده است"

 

در حالی که خداوند هرگز نخواسته و نگذاشته است که زمین از حجت خالی بماند!

اللهم عجل لولیک الفرج


89/12/16::: 2:26 ع
نظر()