با یاد دوست
همیشه همین گونه بوده است ... من که از همیشه تا همیشه غرق در نشانه هایت بوده ام دیگر نباید تعجب کنم ...
اما دوست می دارم که شگفت زده شوم از نگاهت و در دلم قند آب می کنند وقتی احساس کنم به شیوه ی خودت عیدی هم به من داده ای!
بانو!
نگاهت را از من دریغ مدار ... حتی یک لمحه ...
بانو!
صفای نگاهت که تمام قلبم را تسکین می دهی از ... از ... از غم این زمانه که نه! از حرف و از وارونگی های این زمانه ...
خودم را ... دلم را ... جان و هستیم را به دست خودت می سپارم ...
* * *
پیرو همان نشانه ها و همان عیدی هایی که دست خودش است و بس، امروز وقتی صفحه ی نظرات لمحه را باز کردم با پیغامی از یک شاعر وارسته مواجه شدم که سالها پیش در دفتر روزنامه با ایشان برخورد کردم و اجازه گرفتم تا سپیدهایشان را در وبلاگ ثبت کنم ...
باورم نمی شد آقای سعید آقایی بعد از چندین سال به کلبه ی پرحرفی های من پابگذارند و در روز میلاد بانوی دوعالم سروده ای در رثای حضرت فاطمه ی زهرا برایم ارسال کنند.
برای من که همیشه به دنبال نشانه ام و در این روزها بار دیگر احساس می کنم با نشانه ها احاطه شده ام، این سروده ی سپید یک عیدی باورنکردنی و دوست داشتنیست ...
بخوانید شعر "نام زهرا شهر را آفتابی می کند"، از جناب سعید آقایی:
کار شاعران شعور
قدم زدن در باغ معارف شده
تا از لابه لای برگ های زندگی
شکار نیم نگاه آفتاب شوند
-همان برای مستی شان کافی ست
اگر مات درخت ها نگردند-
می خواهند در تقویم دلبری، ببیند
مادر خورشید
کی و از کجا طلوع کرده؟
... واژه هایی که گستاخانه
به دل آسمان حمله برده اند
شاعر را به بالاترین نقطه پیوند می زنند
و اکنون
قدم های قلم می نویسد
الف:
زمین زنده شده
و بوی باران آسمان می آید
عالم، درست به اندازه یک نقطه عشق
بزرگ
و از همین نقطه
قصه آفرینش آغاز ...
دوباره الف:
این جا، ما کودکان ذهن خاکی
بلند می شویم، قد می کشیم
و از پشت پنجره میلاد
ماه را نگاه می کنیم که پر از ستاره شده
از پشت شیشه احساسمان
امید را نوازش می کنیم
... باز هم الف:
ای بانوی آب و آفتاب
کوثر نور
مادر پدر امت خدا
مادرت، خدیجه
امروز شادمان ترین مادر آفرینش
و پدرت، محمد (ص)
سعادتمندترین پدر خلقت
و تو، فراتر از یک انسان
بندگی را معنا کردی-بزرگترین فرهنگ زیستن-
و به عشق ارزش بخشیدی -گرانترین کالای وجود-
... مجموعه جمع زیبایی ها و منشور خوبی ها
حکمت از سینه ی سینای تو جوشید
و با تمام مقامی که داشتی
تنها
صبر صبر را جامه کردی
... آیا
شهر آشوب دلمان
و کتاب حرف های سفید و سیاه دلمان
امروز به نام مقدس تو
مطلا می گردد؟
... در این سیاهی پر از ترس
پر از خاک های خاکستری
نام عشق
نام زهرا
شهر را آفتابی می کند
- ای کاش در وادی ارادت
حرفی بیش از الف نجوییم-
عید بر همگان مبارکباد