با یاد دوست
"اگر شما از یک زن سیاه پوست اهل مریلند بپرسید که چند سال دارد با لبخندی شادمانه به شما می نگرد و پاسخی نمی دهد چرا که سن و سال خود را شمارش نکرده است اما اگر یک سفیدپوست بخواهد اندیشه ی خطا و لغزش آور جشن تولد را از کله اش بیرون کند باید یک نابغه باشد!"
برای سومین سال پیاپی است که پست روز تولدم را با این عبارت آغاز می کنم ...
شاید در سالهای گذشته چنین نگاهی برایم یک آرزو بود و من در تردید که آیا حقیقتا می توانم به چنین نگاهی دست یابم و با چنین فراغت بالی زندگی کنم؟
امسال خاطرم آسوده است که "تو" جسارت چنین اندیشه ای را به من خواهی داد
چرا که با تو من ساکن سرزمین تک فصل بهارم و
در این روزها که منصوب به مولود من است، برگ برگ درختان همراه من به شکرانه ی داشتن تو سجده می کنند و هر آذر من در اردیبهشت نگاه تو شکوفه می دهد ...
در هوای تو و دم دم با عطر نفست ای گل همیشه بهار من!