سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شنیدم مردی از امام صادق علیه السلام می پرسید :«کسی می گوید که دوستت دارم . من از کجا بدانم که [واقعا] دوستم دارد ؟». [صالح بن حکم]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :27
بازدید دیروز :165
کل بازدید :268353
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/6
2:50 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

بگذار در میان این گشت زدن ها کمی هم بنویسم ... شاید با حال و هوای همان روزها ...

می دانی ... در خلال همه ی این جوهر هدردادن ها و بر سر حروف کوفتن که شاید مفیدترین فعالیت روزانه ی من در طی سالیان سال است، یک نکته همیشه در گوشه ای از ذهنم حضور داشته ... و آن نکته این سوال است که آیا من می توانم قصه بنویسم؟

این سوال را هرگز به طور رسمی پی اش را نگرفته ام اما راستش را اگر بخواهی گاهی در ضمیر ناخودآگاه ذهنم سبک سنگین کرده ام ... اوایل به این نتیجه می رسیدم که قلم من به شکل دهشت انگیزی واقع گراست و در واقع "وقایع نگار! 

قصه های امیرعلی مسئله را اینگونه برایم حل کرد که لزوما قصه نباید تخیل محض باشد ... بلکه شاید با بال و پردادن به وقایع ریز زندگی هم بتوان داستانی سر هم کرد ...

امشب باز رادیو هفت سنسورهای قصه یابیم را فعال کرد ...

نمی دانم به سراغش بروم یا بروم همان سفرنامه هایم را تکمیل کنم ...

آخر می دانی با این قیمت دلار و بلیط هواپیما و از آن طرف اوضاع منطقه، آدمی دیگر کجا سفر می توان کرد که سفرنامه نویسی دیگر صرفه ی اقتصادی داشته باشدپوزخند

گیرم سفرنامه ی دوبی را هم تکمیل نمودیم و زدیم توی چشم همکاران ...

بعدش چه؟

دلم خیلی لبنان می خواست ... خیلی ... آنقدر خیلی نمی توانی حتی صفرهای آن را به توان بنویسی ... شاید خیلی به توان مثبت بی نهایت ... چون علاوه بر همه ی ویژگی های ریز و درشتش که نمی گویم و نگه می دارم برای یک روز بالاخره لبنان رفتم و سفرنامه اش را نوشتم ... برنامه ریخته بودم بزنمش تنگ سفرنامه ی عراق و دوبی و یک اسم خاورمیانه ای و ...

... که اوضاع منطقه ناغافل شد این ... وگرنه هفته ی پیش از زیارت لبنان بازگشته بودیم ... 

نمی دانم ... شاید این سطور دلیل آن باشد که هنوز هم که هنوز است دل در گرو سفرنامه نویسی دارم و قلب و روح و روانم با قصه سنخیتی ندارد که اینقدر دارم چونه می زنم برای ...

اما هر چه که هست دلم یک اقدام می خواهد به قلم فرسایی ... برای نوشتن از خود ...

شاید اصلا هنوز وقتش نشده باشد که قلمم به راه نیفتاده هنوز ...

شاید این طرحی برای فردا باشد ...

فردایی که به وقتش خود را نمایان می کند ...



91/9/1::: 12:41 ص
نظر()