با یاد دوست
دیروز آرشیو روزها ماه ها و سال های اول فعالیت خبریم را زیر و رو می کردم و کد اخبار را از پی سی وارد مینی می کردم تا یو آر ال جدید خبرهای آرشیوی سال های 83 و حتی 82 را در سایت جدید ایسنا پیدا کنم.
چیز زیادی از اون اغلب گزارشاتی که روزها و هفته هام را به پاش ریخته م دیگه پیدا نمی شه ...
تمام آثار صفحه ی اصفهان سایت قدیم حذف شده و تنها آثاری قابل دسترسی هستند که به سرویس های اصلی ایسنای اون زمان ارسال شدند ...که البته تعداد همین ها هم کم نیست ...
با سیستم جستجوی ایسنا که همه ی روزگار ضعیف و بی سلیقه بوده و به مدد آرشیو سایبری خودم تونستم بالاخره 8 اثر با فواصلی که باید پیدا کنم و اونجایی که باید ثبت کنم ...
مرور جذابی بود ... هم خودم را مرور می کردم و هم سمانه را ...
لبخند رضایت و شور و شعف از هر موضوع و تیتر آشنا بر لبم نقش می بست و قندی در دلم آب می شد ...
و جالب تر از اون اخبار دیگری که متعلق به اون بازه ی زمانی بودند و جهش فوق العاده ی این سالها را نشان می دادند که : اسکناس دو هزار تومانی در بازار!
یا اینکه مثلا « در صورت عدم توجه مسوولان نصف جهان به ربع جهان تقلیل می یابد»!
ماجراهای مترو و جهان نما ...
انگار از وقتی سمانه از این شهر رفته دیگه خبری از مترو هم نیست ...
اخبار صنایع دستی ... مرتفع سازی های حاشیه ی زاینده رود ...
و در لابلای این اخبار مدام این سوال در ذهنم مرور می شد که اگر از همون زمان چسبیده بودم به ترجمه یا تدریس شاید الان جایگاه خیلی بهتری داشتم ...
و باز طنین این جمله ی دکتر لطفی که "هر کسی در این جهان نقشی بر عهده دارد"!
و چقدر هم این جمله صحیح است ... هنوز هم این نقش دست از سر من برنمی دارد و این روزها دارم با آن کنار می آیم و خودم می سازمش ... خودم برجسته اش می کنم ... خودم این نقش را هدایت می کنم نه اینکه این نقش مرا به هر سو بچرخاند!
امروز رفتم ایسنا ... بعد از شاید 6 سال ... شاید 5 سال ...
گفتم من از اسفند 82 تا خرداد 86 مطلب دارم ... خبردارم ... کد خبر دارم ...
گفتند: از کجا معلوم؟
حتی نیشخند هم زدند ...
گفتم عمرم را اینجا گذاشته ام ... آرشیو مگر ندارید؟
حتی کارت های خبرنگاری تاریخ گذشته را هم می خواستند از چنگم درآورند!
ایسنای من اینهمه بیگانه نبود ...
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود ...
دلم سوخت ...
نه برای خودم ... برای اون کسی که فکر می کرد ایسنای او برتر از ایسنای ماست ...
خاک ایسنا را ما خوردیم ...
باشه ... حرفی نیست ...
من که از سابقه و عمرم نمی گذرم ...
می دونم چطوری ساعت ها و روزها و ماه ها و سال های عمرم را که با سربه هوایی به کام این قوم حق ناشناس ریختم زنده کنم ...
هرچند نمی دانند و نمی فهمند لذت یک رشته خط گزارش و مصاحبه ای که از تاروپود وجودت بافته شده باشه به هیچ کدام از این حرف ها نمی ارزه ...
ایسنا برای من زمانی یک ارزش بود ...
ارزشی که امروز هم می خوام توی سابقه م ثبت بشه رسما و قانونا ...
ایسنای اینها هیچ شباهتی به ایسنای پاک و بی آلایش و جاری من نداره ...
یاد باد روزگارانش ...
و صفای روزگار امروز که باز مرا به نقش خودم بازگردانده و وسعتی بسی بزرگتر از دنیای تک تکشان در پیش چشمانم گذاشته ...