باد یاد دوست
ما آدم ها جنبه های خبیثانه در نفسمان زیاد داریم ...
اما از آنها کمتر می نویسیم ... کمتر می گوییم ...
مسیحیان پیش از مرگ به کلیسا می روند و خود را اعتراف می کنند
نه اینکه این کار خوبی باشد ... در مسلک ما واگویه ی خبیثه ها خود گناه است
اما ای کاش حداقل می نوشتیمشان
وقتی بنویسی روحت آرام می گیرد ...
شاید اینگونه آن خباثت از تو دور شوند ...
آنها که جزیی از تو بودند و موریانه ی جسم و روحت ... شاید اگر بیرون ریزند خالی شوی از آنها
شاید ... شاید هم نه ...
اما به هر حال نوشتن مقدس است
ولی کو جسارت نوشتن آن خباثتی که فردا ... نه لزوما فردای موعود بلکه فردایی بسیار نزدیک دامنت را می گیرند؟!
چه کسی جرات دارد اعتراف کند؟ حتی در پیشگاه کاغذ ...
در پیشگاه قلم!
ولی ای کاش می شد ...
بارها همین جا در همین تارنما اعتراف کرده ام که پست های همین وبلاگ سکوی پرتاب در لحظات مهم زندگیم بوده اند و رها دهنده ی روح و جان من از پیچ و خم های آزاردهنده ی نفس اماره ...
دلم چنین جهشی می خواهد ...
دلم می خواهد خالی کنم دلم را از همه آنچه که شایسته نیست ...
از همه آنچه خودیت مرا از من می گیرد و به سوی آسمان پرتابم می کند ...
این روزها موعد همین پرتاب است ...
که اگر صورت نپذیرد چه بسا خسر الدنیا و الاخره ...
التماس دعا