با یاد دوست
این بار سفر شمال خیلی متفاوت بود ...
شاید به دلیل اینکه سفر کردن در میانه ی راه امتحانات خرداد بی سابقه است ...
و شاید برای اینکه از بدو ورود به کرج ترافیک راه گریبانگیرمان شد ...
- مسیر منشعب از اتوبان ساوه – تهران که از رباط کریم و شهریار می گذرد و در نهایت به کرج می رسد، جاده پر دست انداز و غیرایمنی است ... به نظر می رسد، این مسیر مهم نیازمند رسیدگی بیشتری است!
- پل فردیس کرج از جمله تقاطع های غیرهمسطحی است که نیاز مبرم به تعریض دارد و عجیب است که باوجود ترافیک سنگین آن هنوز تدبیری برای آن اندیشیده نشده!
- بحمدالله روگذر سه راه رجائی شهر کرج پس از سالیان دراز سرانجام به بهره برداری رسیده است! خدا قوت!
- کوچه های کرج چاله چوله زیاد دارد! حداقل حوالی رجائی شهر!
- اما کرج نان صبحانه های خیلی خوبی داره ... هه هه
* * *
در خروج از کرج و با ورود سیل اتومبیل های رسیده از تهران، ترافیک آزادراه کرج-قزوین آغاز شد ...
و پس از گذشتن از قزوین، در 25 کیلومتری لوشان به اوج خود رسید!
مسافران مسیر قزوین- رشت را خودسرانه یک طرفه کرده بودند و همین امر موجب شده بود که با رسیدن تعداد انگشت شماری اتومبیل از جانب رشت، گره کوری به طول 10 کیلومتر ایجاد شود!
اتومبیل ها را به کناره ی جاده آوردیم و در دره ای به نیت گشوده شدن راه، نهار خوردیم!
نهار را که حوالی ساعت 6 بعدازظهر نوش جان کردیم، آرام آرم بارقه های امیدی به چشم رسید و ما به جاده ی خاکی در دست احداث هدایت شدیم تا حسرت چشمانمان که همواره کنجکاو آن سوی جاده است برآورده شود!
صحنه ی تراژیک ترافیک از آن سوی دره دیدنی تر بود!
10 کیلومتر ترافیک که در هر قسمت آن روی اتومبیل ها به یک سو بود ... مشخص بود که حالا حالا این گره کور گشوده نخواهد شد! بدا به حال آنان که در تونل گرفتار آمده بودند!
15 کیلومتری لوشان باز از راه دره به جاده ی اصلی هدایت شدیم ... تا منجیل که دوباره راه بندان بود و ما به درختچه های زیتون خیابان های منجیل می خندیدیم که وزش بی امان باد آن ها را به یک سو مایل کرده است و اینان در این مسیر باد هرگز فرصت میوه دادن نخواهند یافت!
در دم آه درختچه ها باتری موبایلمان را گرفت و در میانه ی راه اس ام اس بازی با دسته گل عزیز شارژ آن خالی خالی شد!
راه انحرافی مشرف به سد منجیل را نوروز 86 تجربه کرده بودیم ... اما اینبار باز هم از جاده ی خاکی از منجیل خارج شدیم ... هوا تاریک شده بود و ما از حاشیه ی دره ای که در عمق آن دریاچه ی سد منجیل و کمی جلوتر سفیدرود همیشه جاری در جریان بود راه رشت را در پیش گرفتیم!
تابلوهای نصب شده در مسیر مدعی آن بودند که مسوولیت هر حادثه با راننده است و این اقدام راهداران به اندازه ای عجیب به نظر می رسید که نگهبان کارگاه راهسازی به همراه سگش، چراغ به دست به تماشا آمده بود!
میثم می گفت: « من این جاده را سالهاست که تحت نظر دارم ... خیلی زودتر از این ها می بایست ساخته شده باشد!»
ظاهرا دیواره های « اتوبان بعد از این» را کشیده اند ...
از40 کیلومتری رشت جاده ی در دست احداث شکل یک اتوبان نو ساخته و تر و تازه را به خود گرفت ... افسوس که در روز به شالیزارهای زیبای مسیر رشت نرسیدیم ...
ولی امامزاده هاشم در حاشیه ی اتوبان جدید قرار دارد و چراغ های سبز رنگ گنبد آن بر فراز تپه و در دل جنگل های سبز گیلان در شب دلربایی می کند!
سرانجام به رشت، شهر باران رسیدیم ... کوچصفهان ... لشت نشاء و نهایتا بعد از بیش از 12 ساعت نیمه شب وارد زیباکنار شدیم.
* * *
در طول راه مدام به این فکر می کردم که وقتی هنوز جاده های ما، استراحتگاه ها و امکانات اولیه برای سفر ایمن و لااقل با حداقل آسایش، ظرفیت لازم را ندارد، چرا با اعلام 5 روز تعطیلی متوالی مردم را حریص به سفر می کنیم؟
اگر در این راه های انحرافی تنها یک اشتباه رخ دهد، آیا حقیقتا مسوولیت آن تنها با خود راننده است؟
وضعیت استراحتگاه ها و خصوصا مساجد و نمازخانه ها هم که دیگر ناگفتنی! گویا سالهاست بنی بشری حتی یک جارو بر این کفپوش ها! نزده است!
* * *
ویلای مقصد خانه ای دوطبقه بود ... از آن خانه های شمالی با حال و هوای خاص و ویژه ی خود ...
سفره ی ماهی سفید و ترشی سیر و سیر خام و تمامی هم خانواده های آنان پهن شد ...
و دم غروب فوتبال ساحلی و آش جو در زیر باران و جشن تولد به یاد ماندنی 16 سالگی علی!
* * *
به پیشنهاد همسفران روز پنج شنبه راهی نمک آبرود شدیم ... اما خوشبختانه برفراز شیطانکوه لاهیجان هم تلکابین تعبیه شده ...
شیطانکوه چشم انداز بی نظیری دارد و از آن بالاها مزارع چای در دل آن بی اندازه لطیف و دل انگیز است.
شهر لاهیجان با دریاچه ی مصنوعی و پارک های شهری و سر و سامانی که دارد، شهر فوق العاده ای است؛ از آن دسته شهرهای زیبا و باصفای محبوب من!
اساسا در هر شهری به ازای دفعاتی که نامی از شهرداری دیده می شود، سرو سامان بیشتری به چشم می خورد ...
هر بار که به شمال می آیم، در کنار زیبایی خیره کننده و طراوت خاص آن همواره از اینکه فقر پنهانی را در پس این آبی دریا و در کنار سبزی شالیزارها حس می کنم، رنج می برم!
از صنعت توریسم تنها زباله دان شدن مسیرها و نابودی جنگل ها و رویش قارچ گونه ی ویلاها به شمال ایران رسیده است!
نه اینکه تنها مسافران مقصر باشند، بلکه ارگان های محلی هم کوتاهی می کنند ...
روستاها و شهرهای کوچک گیلان با همه ی زیبایی و همه ی اهمیتی که دارند مثل اینست که به امان خدا رها شده اند! حتی یک سطل زباله هم یافت نمی شود ... چه رسد به رسیدگی های دیگر!
ای کاش قدر داشته هایمان را می دانستیم ... و ای کاش قدر اینهمه ظرفیت را شایسته تر می شناختیم!
* * *
در راه بازگشت باز هم به راه های فرعی هدایت شدیم و با راهنمایی پدر از مسیر بوئین زهرا راه ساوه را در پیش گرفتیم ...
بوئین زهرا و خصوصا الله آباد برای من نام های آشنایی است و قداست خاصی برای آن قائلم ...
در نام بوئین زهرا مظلومیت ناخودآگاهی نهفته است و این بار خود حس کردم که باوجود حاصلخیزی دشت قزوین و تاکستان های زیبای آن، از جمله مناطق ساکت و بدور از هیاهوی ایرانمان است.
پدر می گویند بخاطر خشکسالیست ... به گمانم گندم های نجات یافته از خشکسالی هم سهم ملخ ها خواهند شد!
خدایمان رحم کند!