با یاد دوست
( چند کلوم حرف خصوصی با خدای خودم و شهر الرمضانشون ... گفتم حرف خصوصی! یعنی کسی اجازه نداره بخونه! ... مگر اینکه قبلش اجازه گرفته باشه!!!)
* * *
وقت وداع که می رسه یه قفلی کنج گلو چفت می شه ...
خدا کنه در دم این بغض بشکنه وگرنه غل و زنجیر اون، دل را زمین گیر می کنه ...
اما من این زمین گیری را دوست دارم ...
و پای اون می ایستم ... تا پای جان!
...
پای رفتن ندارم ...
اما چون تو می گویی می روم ...
هر چند باز هم قدر ثانیه ها را ندونستم ...
پس بدان که با حسرت می روم ... بدان که با دلتنگی می روم ...
ولی این یادگاری ها را از تو با خودم همراه می برم:
خداوندا! به تو پناه می برم
از تنبلی و رخوت
و اندوه
و ترس
و بخل
و غفلت
و قساوت
و خواری
و مسکنت
و فقر
و تنگدستی
و فاقت
و هر بلا و گناه آشکار و نهان
خداوندا! به تو پناه می برم
از نفس قناعت ناشناس
و شکم سیری ناپذیر
و قلب بی خشوع
و دعای بی اجابت
و عمل بی منفعت!
خدای من!
بر خودم
و دینم
و مالم
و همه ی روزی هایم بیم دارم
و از دام شیطان رجیم به تو پناه می برم
که تو شنوای دانایی
خداوندا!
من از تو ایمانی می طلبم که بشارت بخش دلم باشد
و آنچنان یقینی که بدانم به من هیچ نمی رسد مگر آنچه تو برایم نوشته ای.
و از زندگانی بدانچه قسمتم فرموده ای، رضایتم ببخش!
ای مهربانترین بخشندگان!