سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سزاوارترین مردم به کرم کسى است که کریمان بدو شناخته شوند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :27
کل بازدید :267983
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/2
4:22 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

معمولا روزهایی که قراره به یک نقطه ی عطف ختم بشوند، بخاطر فشردگی کار و -در مورد من- فشار جبران کارهای عقب افتاده، خودشان به تجربیات خاصی منجر می شوند.

هر چند که از دید خودم به روز موعودی که دارد نزدیک می شود مهر نقطه ی عطف نمی زنم اما به هر حال یک تغییر است ...

تجربه ی نخستین صفحه بندی اتفاق جالبی بود که حلاوت کار مطبوعاتی را دوباره در کام من زنده کرد ... 

و آنجا بود که منشا همه ی انگیزه ها و در عین حال استرس های پری را درک کردم ...

حذف یک خبرکوتاه در لحظه ی آخر ممکن است روی خیلی از پارامترها تاثیر بگذارد، حتی اگر توی ستون باشد ... اما خدا را شکر بخیر گذشت و توانستم ستون های صفحه را قرینه ببندم.

مطلب بالای صفحه را هر چقدر این اقاهه می گشت پیدا نمی کرد!

و مدام جلوی چشم دبیر سرویس می گفت این خبر کجاست؟!

یک آن عجیب حول کردم! 

و غلط گیری هزار باره ی صفحه و بدتر از همه اصلاح غلط هایی که از چشم نمونه خوان هم جامونده!

اما همه ی این استرس ها و دلهره هایی که کار اول به هر حال داشت، خستگی تلاشی که از صبح شروع شده با شنیدن صدای معاون تحریریه که به موازات بسته شدن صفحه ی من، تیتر یک و سرخط های آن را بلند بلند می خواند از جسم و روح آدم یک مرتبه بیرون می رود ...

هر چند تجربه ی تیتر یک دیگه یه جورایی برای ما روتین شده! اما توی اون لحظه ای که همه ی صفحات دارد بسته می شود و کار نشریه به اوج و پایان خودش نزدیک می شود، اون هم توی جمع نمایندگان همه ی سرویس ها، لذت و انگیزه ی خاصی به ادم دست می دهد.

خصوصا وقتی بی مقدمه قرار بشه که فردای آن روز فرصت تجربه ی بازدید از پروژه ی متروی اصفهان فراهم بشود.

*  *  *   

قرار شده بود که نماینده های مردم اصفهان در مجلس بازدیدی از پروژه ی مترو داشته باشند ...

مترویی که فقط بر اساس شایعه ها و گفت و شنودهای غیر رسمی در مورد وضعیت آن صحبت می شود و فکر می کنم مدت ها باشد که پای هیچ خبرنگاری به آنجا نرسیده باشه! (دوستان ایسناییم که اینهمه برای حفاظت از چهارباغ با مترو مبارزه کردند مرا خواهند کشت!) 

خوشبختانه اقای شهردار با لحاظ شروطی اجازه داده بودند که نماینده ی رسانه ی ما هم در این بازدید حضور داشته باشد.

اول یه نقشه هایی نشان دادند و با صحبت هایی که شد پرده از راز مترو اصفهان و (خط قرمزهای آن) برداشته شد ...

از دیروز تا حالا در محذوریت اخلاقی شدیدی به سر می برم که تا چه اندازه می بایست راز دار مترو و چهارباغ باشم تا زمانی که ...

قرار شد با لباس ایمنی برویم توی تونل ... و من چادر به سر و ... (جای نجمه خالی که من را چادر به سر با آن کلاه ایمنی نارنجی ببیند ... هه هه)

از پله های کارگاه تی بی ام بابلدشت که پائین می رفتم به یاد فاجعه ای افتادم که نزدیک بود در برج جهان نما برایم رخ بدهد ... 

همان جا بود که مطمئن شدم اگر مهندس می شدم خیلی زود جانم را در راه انجام وظیفه از دست می دادم!

تمام مسیر گام های مردانه می طلبید! مخصوصا سوار شدن بر واگن کارگری ...

 

 

 مترو اصفهان

 

داخل واگن که رسیدم در دم بوی گند مترو صد و سیزده ساله ی بوداپست را بازشناختم ... بوی گندی که صدها خاطره ی ریز و درشت در شامه ی خود پنهان کرده و نگهداشته بود تا امروز بعد از حداقل 13 سال آن هم در چنین موقعیتی در مترو اصفهان که هنوز در دوران جنینی به سر می برد و می ترسم عاقبت ناقص الخلقه به دنیا بیاید، در خاطر من زنده کند ...

قرار است نگویم که با مترو از بابلدشت تا کجا رفتیم و برای همین هم ذکر نکته ای که در ذهن دارم امکان پذیر نیست ...

*  *  *    

بعد از چهارباغ از ایستگاه اصلی مترو اصفهان یعنی ایستگاه کاوه بازدید کردیم که آشیانه ی واگن ها را هم در بردارد ...

ایستگاه زیبایی بود که نمای بیرونی آن به شکل موج که تداعی کننده ی امواج زاینده رود است و با الهام از طرح آجرهای ابنیه ی تاریخی اصفهان طراحی شده ...

قرار است قطار سریع السیر تهران- اصفهان هم به اینجا منتهی شود ...  

 

ایستگاه اصلی مترو اصفهان - کاوه

و بعد با ماشین از تونل شهید چمران بر رد واگن هایی که هنوز معلوم نیست از کجا و چگونه ساخته و خریداری شوند پاگذاشتیم و بعد با نردبان! از ایستگاه شهید مدرس بالا آمدیم ... هه هه

 

گاهی ما شهروندان و همیشه ما خبرنگاران وقتی در مورد یک پروژه ی عمرانی  صحبت می کنیم تصورمان شبیه تصویر یک خمره ی رنگ ریزی است ...

اگر دیدن این پشت صحنه ها برای افراد بیشتری میسر بود شاید منصفانه تر قضاوت می کردیم ... هر چند از کوتاهی ها نباید گذشت ...

 

حفاری تونل مترو با دستگاه تی بی ام

 پ.ن. دوست داشتم عکس های بیشتر و قشنگ تری از مترو اصفهان بگیرم اما حفظ کلاه ایمنی و چادر و بولتن و ام پی تری فرصت زیادی بهم نداد ... کمااینکه عکس های قشنگی را که از ایستگاه مدرس گرفته بودم به اشتباه حذف کردم


87/7/19::: 12:0 ص
نظر()