با یاد دوست
در بازگشت از راه هر سفر، به ورودی اصفهان که می رسم از خداوند زندگی پر رحمت، پر برکت، پر تلاش، شاد و سرشار از سلامتی و خیر و خوبی و خوشی را طلب می کنم تا سفر بعد!
انگار که اصفهان فقط شده بستر گذر روزهای زندگی من و لاجرم هر تغییر و هر تفاوتی در گرو برخاستن و رهسپار شدنه ...
هرگز فکر نمی کردم که ممکنه جمله ی دوم این پست، روی دیگر سکه ی اون دعایی باشه که هر بار به زبان می آورم ...
تا این سفر آخر و شاید اگر می دانستم که اون سفر مدیرعاملی عاقبت کار دستم می ده، هرگز پایم را از اصفهان بیرون نمی گذاشتم ...
برای خودم هم باورکردنی نیست که این صحرا را این بار بخواهم با این نگاه گز کنم که:
از این سفر که باز می گردم، دیگر اینگونه نخواهم بود ...
خدایا! شکرت ...
به خاطر همه ی آرامشی که این روزها به من دادی تا با توکل به خودت پا در این راه بگذارم ... شکرت ...
خدایا! این آرامش خاطر را هر لحظه در دل من و پدرم و مادرم و همه ی کسانی که نگاه و دعای خیرشان را بدرقه ی راه این سفر من کردند افزون کن ...
خدایا! به امید تو!
پ.ن. حلالم کنید و دعایم ... دعایم کنید و حلالم ... که به دعایتان بیشتر از حلالیتتان و به حلالیتتان بیشتر از دعایتان نیازمندم