سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش نه در آسمان است که بر شما فرود آید و نه در زیر زمین تا برایتان بیرون آید؛ بلکه دانش در دلهایتان سرشته شده است . به آداب روحانیان متأدّب شوید تا برایتان آشکار گردد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :18
بازدید دیروز :165
کل بازدید :268344
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/9/6
2:3 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

هیچ کس نمی تواند بفهمد که وسعت دلتنگیم تا چه اندازه بزرگ است!

بگذار دزدکی در گوشت بگویم:

یقین دارم که حتی هیچ شاعری برای دل من شعر نگفته است!

 

مگر نه آنکه بیدلان مدعیند که « ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیم، منزل ما قلب کسانی است که دوستشان داریم»

پس دل مرا ببین!

نه!

دِلان مرا ببین!

امشب احرام می بندد و ساعتی دیگر کعبه ی عشق را طواف می کند!

اما من در کنج خلوت خاکی خویش ...

 

چندین روز است که خجالت می کشم!

خنده دار است! 

 خجالت می کشیدم که برایش نامه بنویسم!

گاهی هم با خود فکر می کردم که آخر خدایی که بر نِت حاضر است، چه تفاوتی دارد با خدائی که بر برگ کاغذ حاضر است که از این خجالت می کشی اما از او ... ؟!

 

عجیب نیست!

از دخترکی که خجالت می کشد اشک هایش رسوایش کنند عجیب نیست!

عجیب نیست!

از دلی که تجربه ی این وسعت از دلتنگی را ندارد عجیب نیست!

 

*  *  *

امروز انگار قدری بزرگتر شدم!

هم اشک هایم رسوایم ساخت

و هم پیامکم!

 

اما باز هم یک پیغام باقی ماند!

هر چند همه را در بند ایهام کشیدم و تنها به واژه ها - و نه به جملات- اعتماد کردم،

اما بار دیگر برای خدای نِت می نویسم تا به گوش خدای کاغذ برساند - هر چند که خدای کعبه زودتر از اینها خودش فهمیده است:

به او بگوئید دوستش دارم ...

و بگوئید می دانم که دوستم دارد!


87/9/8::: 1:43 ص
نظر()