با یاد دوست
+ رمز قدرت یک «ناپلئون» -یا حتی یک «موسولینی» در چیست؟ قدرت محض نیست، بلکه قدرت جاذبه آن است، و می دانیم که قدرت جاذبه نیرومند تر از قدرت محض است.
چنین مردانی می بینند، آنان مقتضیات عصر و زمان را می بینند و وای بر کسانی که همچون آنان نمی بینند! چرا که به موجودات خزنده ای می مانند که دیدگان عقاب گونه ی آن مردان، با تحقیر بر آنان دوخته شده است.
+ «لئون دوده» در «یک پیشنهاد» مارسل پروست می گوید: «ما یک گفتگوی سرشار از گلها و ستارگان را دوست داریم»
؛ ستارگان افکار نادرند و گلها تجلی جذاب آنان به شمار می آیند.
+ چیزی جالب تر از نبودن استقلال فکری در اکثر انسان ها نیست؛ انسان ها در عقیده و رفتار مشترکند و از تکرار فرمول ها کاملا خوشنود هستند.
در حالی که اکثر انسان ها چنین اند، اندیشمند با متانت به پیرامون خویش می نگرد و به استقلال فکری خویش فرصت جولان می دهد. حتی آن چیز «واجب الحرمت و مقدس» که «عقل سلیم» نامیده می شود، کافی نیست که او را بترساند تا همرنگ جماعت شود.
+ اینشتین بر اساس «اصل نسبیت» این اصل را که « دو خط موازی هرگز به یکدیگر نمی رسند» رد کرد!
+ اولیگارشی، به رژیم حکومتی گفته می شود که به وسیله ی چند نفر (نظامیان، احزاب یا طبقات دیگر سیاسی) اداره شده و قدرت حکومت کاملا در دست آْنها باشد.
در اکثر کشورهای غربی سیستم اولیگارشی حاکم است و عنوان «دموکراسی کمال مطلوب غربی» فقط روی کاغذ وجود دارد.
+ تضاد بین معماری قدیم و جدید فرانسه کاملا محسوس است ولی پرسش این است که آیا چند نفر فرانسوی می توانند متوجه این تضاد بشوند؟
+ در واقع دنیا روی کلمات قراردادی زندگی می کند و آنها را آن قدر تکرار می کند تا این که یک اندیشمند و یا یک تجربه ی تکرار شده بتواند سوراخی در دیوار محکم و عاری از احساس این الگوی یکنواختی پدید آورد.
+ بیداری در شب (پیش از این که به خستگی بیانجامد) عموما موجب یک حالت روشن بینی در انسان می گردد که قابل مقایسه با تفکرات عادی نیست و شب زنده داری های اهل ادب نیز گواهی بر این حقیقت است. تنهایی مداوم و امساک در خوردن غذا، دو صفت دیگری هستند که به ایجاد حالت «روشن بینی» کمک می کنند.
+ شباهت زیادی میان اندیشه های یک «کودک» و یک «اندیشمند» وجود دارد.
+ برتری نیروی عقل در کودک همچنان ادامه می یابد تا این که مرحله تقلید از بزرگسالان فرا می رسد. کودک که تا آن مرحله همواره پرسش های عقلی تردید آمیزی را از خود کرده و پاسخی برای آنها نیافته است، وارد مرحله تقلید می شود و مثلا طرز دست دادن و یا شانه بالا انداختن پدرش را تقلید می کند. بدین سان روح کوچک و فعال او به تدریج خشک می شود و امکان برگشت آن جنبه اتفاقی پیدا می کند. دانش آموزان پسر وقتی می خواهند انشایی را بنویسند نوعی افکار ادبی به مخیله شان راه می یابد ولی جرات ندارند که آنها را بر روی کاغذ بیاورند، زیرا الهامات سرکوب شده کودک میدان عمل نیافته اند.
+ ... درهنگامی که خودمان را با یک «اندیشمند» مقایسه می کنیم، خاطرات کودکی در ما زنده می شوند. البته این حقیقت هم وجود دارد که پس از به خاطر آوردن خاطرات کودکی و هوشمندی مان در آن دوره، بی اختیار هشیار می شویم و به خود می گوئیم: «من تباه شده ام» یا «من قربانی شده ام و بسیار بد شانس بودم». ذهن ما نیز بی درنگ وارد عمل می شود و ما را امیدوار ساخته و می گوید: «خودم می دانم که آدم هوشمندی هستم و می توانم از راه تلاش و کوشش به جائی برسم. از حالا به بعد، باید حرف های بی ربط نزنم تا بتوانم در زمره ی اندیشمندان در آیم.»
پ.ن.1. مطالب فوق نکاتی است که از کتاب «هنر فکر کردن» نوشته ی «ارنست دیمنه» استخراج شده است.
پ.ن.2. اگر برخی نکات به بحث مربوط نمی شود به گیرنده های خود دست نزنید! خبرنگارا اینجوری نت برمی دارند! مسخره است نه؟
پ.ن.3. این سال را برای خود سال «خواندن و اصلاح الگوی مطالعه کردن» نامگذاری کرده ایم! (جون ِ خودم! ... با اون شونصد تا پروژه ی بی سرو ته نوشتنم ... هه هه) باشد که امسال تعداد سطور خوانده شده صدها هزار بار بیش از سطور جفنگیات به رشته ی تحریر درآمده ی حقیر- در هر حوزه ی آن- باشد.
پ.ن.4. فوتوبلاگمان با نام چشمک نیز در حال افتتاح می باشد؛ اگر خدا کمک کند امشب اولین پست آن را ارسال می نمائیم!
پ.ن.5. راستی شما هم تباه شده اید؟