با یاد دوست
دوست عزیزم گویای خاموش بزرگوار، مدیر وبلاگ ترجمه ی زندگی من را به مشاعره ای دعوت کردند که مابین وبلاگ نویسان در جریان هست.
خیلی به دنبال قطعه ای گشتم که به دلم بنشیند و در عین حال خالی از تکلف باشه ...
این دوبیتی کنکاشم را متوقف کرد:
ای خدا گم شده ام خانه ی ارباب کجاست؟
غرق اشکم تو بگو شانه ی ارباب کجاست؟!
این کبوتر پی بامیست که گم کرده شبی
کاسه ی آب و کمی دانه ی ارباب کجاست؟
پ.ن. طبق قانون این مشاعره من هم باید سه نفر از وبلاگ نویسان را به مشاعره دعوت کنم.
پس من هم از
شوق پرواز عزیز
یاحنّان گرانقدر
و
باران مسیحا ی گرامی
دعوت می کنم که مشاعره را ادامه بدهند.