با یاد دوست
هوس آپ نمودن به سرم زده، هر چند حرف خاصی برای زدن ندارم ...
غیر از اینکه ...
توی این دو سال خیلی تنبل شدم ... یعنی خیلی تنبل تر از قبل شدم!
و امروز درست در جایی قرار گرفتم که ثمره ی تلاش هایی که با تنبلی تمام انجام دادم به بار نشسته و الان زمان برداشت فرارسیده ...
هم به لحاظ درسی و هم به لحاظ کاری
در هر دو حوزه شرایط برای تلاش و فعالیت آماده و عالی هست،
و اون چیزی که این دو حوزه را جذاب میکنه اینکه، در هر کدام با یک موجود ِ زنده ی دوست داشتنی سر و کار دارم
در یکی با زبان و در دیگری با شهر!
حالا فقط من موندم و شرایط فوق العاده ی جدید که باید باهاش هماهنگ بشم!
خدایا شکرت بخاطر همه ی نعمت هایی که سر وقت و به موقع بهمان عطا می کنی!
و
اللهم انی اعوذ بک من الکسل و الفشل
توکلتُ علی الله
پ.ن.1. آخرش قسمت نشد سفرنامه ی تهران- زنجان-تبریز-ارومیه-بانه-سنندج-همدان-اراک-اصفهان و متعلقاتش را بنویسم
حیف شد ... مطلب قابل قبولی به نظرم در میومد اما متاسفانه فرصتش را پیدا نکردم ...
پ.ن.2. امروز خیلی چیزها ... یعنی خیلی از خاطرات دوران لیسانس و دانشگاه اصفهان و امشب یه چیزهای دیگه باز برایم مرور شد ...
سال های عزیز و عجیبی بود ...
پ.ن.3. توی این شب های عزیز ما را فراموش نکنید ... التماس دعا