با یاد دوست
"اگر شما از یک زن سیاه پوست اهل مریلند بپرسید که چند سال دارد با لبخندی شادمانه به شما می نگرد و پاسخی نمی دهد چرا که سن و سال خود را شمارش نکرده است اما اگر یک سفیدپوست بخواهد اندیشه ی خطا و لغزش آور جشن تولد را از کله اش بیرون کند باید یک نابغه باشد!"
برای سومین سال پیاپی است که پست روز تولدم را با این عبارت آغاز می کنم ...
شاید در سالهای گذشته چنین نگاهی برایم یک آرزو بود و من در تردید که آیا حقیقتا می توانم به چنین نگاهی دست یابم و با چنین فراغت بالی زندگی کنم؟
امسال خاطرم آسوده است که "تو" جسارت چنین اندیشه ای را به من خواهی داد
چرا که با تو من ساکن سرزمین تک فصل بهارم و
در این روزها که منصوب به مولود من است، برگ برگ درختان همراه من به شکرانه ی داشتن تو سجده می کنند و هر آذر من در اردیبهشت نگاه تو شکوفه می دهد ...
در هوای تو و دم دم با عطر نفست ای گل همیشه بهار من!
با یاد دوست
همین که تو هستی یعنی باز هم محبت خاص تر خدا نسبت به من
یعنی مهر زمین و زمان به من؛ از شرق تا غرب، از دیروز تا فردا
که هزاران آیه دارم تا نشان کنم که تو همیشه جاری بوده ای در من و من لمحه ای خالی نبوده ام از خواستن آنچه که در وجود پرنشاط و جستجوگر تو تجلی یافته است
و این میعادگاه،
این عهد و پیمان تنها یک ایستگاه است،
ایستگاهی که قطار من و تو را به هم می رساند و ما را راهی قطار یکرنگی و یگانگی می کند
ای "موهبت" الهی من!