خداوند به بنده ای که به فرزندش محبّت شدید دارد، رحم می کند . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :7
کل بازدید :265918
تعداد کل یاداشته ها : 180
103/2/29
8:27 ص
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
شقایق صحرایی[2]
چقدر تصفیه شدن خوب است. هر آدمی یک « حضرت آدم» است. خاکی سفت و سخت رسوبی چون سفال که از سیل جاری و خروشان و خرمی برانگیز بر زمین می ماند و می بندد و صدها بذر امیدوار شکافتن و هزارها ساقه ی نازک و بی تاب روئیدن و از خاک به خورشید سر زدن را در زیر می گیرد و خفه می کند و می پوساند ... و آنگاه در این خاک رسوبی «روح خدا» و سپس آگاهی بر همه ی نام ها و در نتیجه سجده ی تمامی فرشتگان در پایش و از آن پس داستان بهشت و تنهایی و نیاز به جفت و خلق حوا از خاک آدم و عصیان و هبوط به این زمین و حیرت و طرد و غربت و محکومیت رنج و جنگ و عطش و توبه و ناله ی بازگشت و ضجه ی این گیلگمش در زیر این آسمان غریب و سرد و سنگین که بر روی سینه اش افتاده است و نفس کشیدن را بر او عذاب کرده است و سخت ترین فصل این سریال خود « زندگی »، درام مصیبت بار و تحمل ناپذیر « زندگی کردن»! که آدمی در آن تجزیه می شود و بدان آلوده ...

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
برای دخترم ... عناوین یادداشتها[153]

با یاد دوست

 

باشد! باشد!

دیگر عادت کرده ام به عادت هایشان!

اما خدا!

این کجای عدالت تو می گنجد؟!

که هر آنکه مدعیست چشمه ی نوری از تو در قلب خود به میراث برده و ذوق سرشاری در سر، همو از همه بر من جانی تر است!

من را باش که قلبم را چون لوح سپید بی آلایشی جولانگاه مهرشان ساخته ام. حال آنکه اینان در پس قله ی نگاهشان، دره ای ژرف و سقوطی لاجرم را برایم طرح می ریزند!

خدایا! باور ندارم تغزلشان را که اینان ساحران کلام اند؛ عشق را برای قمار می خواهند، محبت را به بازی گرفته اند و نگاه را به تعبیر دفاترشان تفسیر می کنند!

ولی تو بدان که خدا قلب مرا نه در پس پرده های هزار پیچ و نه در پیچ و تاب دالان های سرد و سیاه آفریده است!

بدان که جنس نگاهم همان است خاک قلبم را از آن سرشته اند و آنچه در پس زمینه ی نگاه کم طاقتم هر لحظه می خوانی، همان است که دلم را در آن بیخته اند.

و یقین بدار که در تمیز از مهر از ریا خدا نه تنها مرا چشم بینایی نبخشیده است، بلکه هم کیش کوردلانم خواسته تا تو هر چه خواهی جلوه و جولان دهی و آن دم که تیغ مروت خویش را به دست کمان تزویرت سپردی و قلب کودک مرا نشانه رفتی، تازه از خمار مهرت! هوشیار گردم!

باشد!

من این «رو دست خوردن» را عزیز می دارم و به آن می بالم ...

اما خدایا!

خدایا! تو مخواه که من لمحه ای همرنگ این جماعت شوم! 


88/1/22::: 1:43 ع
نظر()
  

با یاد دوست

 

+ رمز قدرت یک «ناپلئون» -یا حتی یک «موسولینی» در چیست؟ قدرت محض نیست، بلکه قدرت جاذبه آن است، و می دانیم که قدرت جاذبه نیرومند تر از قدرت محض است. 

چنین مردانی می بینند، آنان مقتضیات عصر و زمان را می بینند و وای بر کسانی که همچون آنان نمی بینند! چرا که به موجودات خزنده ای می مانند که دیدگان عقاب گونه ی آن مردان، با تحقیر بر آنان دوخته شده است.

 

+ «لئون دوده» در «یک پیشنهاد» مارسل پروست می گوید: «ما یک گفتگوی سرشار از گلها و ستارگان را دوست داریم»

؛ ستارگان افکار نادرند و گلها تجلی جذاب آنان به شمار می آیند.   

 

+ چیزی جالب تر از نبودن استقلال فکری در اکثر انسان ها نیست؛ انسان ها در عقیده و رفتار مشترکند و از تکرار فرمول ها کاملا خوشنود هستند.

در حالی که اکثر انسان ها چنین اند، اندیشمند با متانت به پیرامون خویش می نگرد و به استقلال فکری خویش فرصت جولان می دهد. حتی آن چیز «واجب الحرمت و مقدس» که «عقل سلیم» نامیده می شود، کافی نیست که او را بترساند تا همرنگ جماعت شود.  

 

+ اینشتین بر اساس «اصل نسبیت» این اصل را که « دو خط موازی هرگز به یکدیگر نمی رسند» رد کرد! 

 

+ اولیگارشی، به رژیم حکومتی گفته می شود که به وسیله ی چند نفر (نظامیان، احزاب یا طبقات دیگر سیاسی) اداره شده و قدرت حکومت کاملا در دست آْنها باشد.

در اکثر کشورهای غربی سیستم اولیگارشی حاکم است و عنوان «دموکراسی کمال مطلوب غربی» فقط روی کاغذ وجود دارد.

 

+ تضاد بین معماری قدیم و جدید فرانسه کاملا محسوس است ولی پرسش این است که آیا چند نفر فرانسوی می توانند متوجه این تضاد بشوند؟

 

+ در واقع دنیا روی کلمات قراردادی زندگی می کند و آنها را آن قدر تکرار می کند تا این که یک اندیشمند و یا یک تجربه ی تکرار شده بتواند سوراخی در دیوار محکم و عاری از احساس این الگوی یکنواختی پدید آورد.

 

+ بیداری در شب (پیش از این که به خستگی بیانجامد) عموما موجب یک حالت روشن بینی در انسان می گردد که قابل مقایسه با تفکرات عادی نیست و شب زنده داری های اهل ادب نیز گواهی بر این حقیقت است. تنهایی مداوم و امساک در خوردن غذا، دو صفت دیگری هستند که به ایجاد حالت «روشن بینی» کمک می کنند.

 

+ شباهت زیادی میان اندیشه های یک «کودک» و یک «اندیشمند» وجود دارد.

 

+ برتری نیروی عقل در کودک همچنان ادامه می یابد تا این که مرحله تقلید از بزرگسالان فرا می رسد. کودک که تا آن مرحله همواره پرسش های عقلی تردید آمیزی را از خود کرده و پاسخی برای آنها نیافته است، وارد مرحله تقلید می شود و مثلا طرز دست دادن و یا شانه بالا انداختن پدرش را تقلید می کند. بدین سان روح کوچک و فعال او به تدریج خشک می شود و امکان برگشت آن جنبه اتفاقی پیدا می کند. دانش آموزان پسر وقتی می خواهند انشایی را بنویسند نوعی افکار ادبی به مخیله شان راه می یابد ولی جرات ندارند که آنها را بر روی کاغذ بیاورند، زیرا الهامات سرکوب شده کودک میدان عمل نیافته اند.

 

+ ... درهنگامی که خودمان را با یک «اندیشمند» مقایسه می کنیم، خاطرات کودکی در ما زنده می شوند. البته این حقیقت هم وجود دارد که پس از به خاطر آوردن خاطرات کودکی و هوشمندی مان در آن دوره، بی اختیار هشیار می شویم و به خود می گوئیم: «من تباه شده ام» یا «من قربانی شده ام و بسیار بد شانس بودم». ذهن ما نیز بی درنگ وارد عمل می شود و ما را امیدوار ساخته و می گوید: «خودم می دانم که آدم هوشمندی هستم و می توانم از راه تلاش و کوشش به جائی برسم. از حالا به بعد، باید حرف های بی ربط نزنم تا بتوانم در زمره ی اندیشمندان در آیم.»   

 

پ.ن.1. مطالب فوق نکاتی است که از کتاب «هنر فکر کردن» نوشته ی «ارنست دیمنه» استخراج شده است.

پ.ن.2. اگر برخی نکات به بحث مربوط نمی شود به گیرنده های خود دست نزنید! خبرنگارا اینجوری نت برمی دارند! مسخره است نه؟

پ.ن.3. این سال را برای خود سال «خواندن و اصلاح الگوی مطالعه کردن» نامگذاری کرده ایم! (جون ِ خودم! ... با اون شونصد تا پروژه ی بی سرو ته نوشتنم ... هه هه) باشد که امسال تعداد سطور خوانده شده صدها هزار بار بیش از سطور جفنگیات به رشته ی تحریر درآمده ی حقیر- در هر حوزه ی آن- باشد.   

پ.ن.4. فوتوبلاگمان با نام چشمک نیز در حال افتتاح می باشد؛ اگر خدا کمک کند امشب اولین پست آن را ارسال می نمائیم! 

پ.ن.5. راستی شما هم تباه شده اید؟


88/1/13::: 11:56 ع
نظر()
  

با یاد دوست

 

با تو وداع می کنم ای 87!

با همه ی ماجراهای پی در پِیَت!

با همه ی تجربه های نو و گاهی عجیب و غریبت!

با همه ی خوشی های عزیز و دوست داشتنی و انشاالله ماندگارت

با همه ی ناخوشی هایت_که خدا را هزاران بار شکر همه به خیر گذشت_

 

و ای سال 88! به تو سلام می کنم

با چهره ای متفاوت تر از هر سال!

و از تو می خواهم که مرا در الی احسن الحال گرداندن سیمای درونم یاری کنی!

 

سال نو مبارک

 

پ.ن. در آغازین لحظات سال جدید تعداد از بازدید بشنو از نی از مرز ده هزار تا گذشت ...


88/1/1::: 2:40 ص
نظر()
  
  

با یاد دوست

 

- بچه ها خداحافظ!

 

ولی نعمت ما را باش!

هر چه رشته بودیم پنبه کرد!

نمی خواهم ... نمی خواهم بیش از این نخ نما شوم!

اصلا بگذار ببینم؛ من اینجا چه می کنم؟

مرا رها کن ...

استدعا می کنم: مرا رها کن!

 


87/12/22::: 11:24 ص
نظر()
  

با یاد دوست

 

- اطمینان داری که او می آید؟

- اطمینان دارم دیر یا زود خواهد آمد.

 

- چه شد؟ پس چرا نیامد؟

- منتظرم بالاخره خواهد آمد‍ ... یوسف من خواهد آمد ...

- اطمینان داری؟

- تردید ندارم ... او خواهد آمد ... ماه که همیشه پشت ابر نمی ماند!

 

- چشمان تو از انتظار یوسف سفید شد ... دست بردار ...

- می دانم بی وفائی می کند ... کار من انتظار کشیدن است و کار یوسف منتظر گذاشتن! آنقدر هر روز اینجا می نشینم تا بیاید!

- از اینهمه انتظار خسته نشده ای؟

- عاشق نشدی ... همه ی زندگی من انتظار است، اگر انتظار نکشم چرا زندگی کنم؟

... این انتظار به من امید می دهد ... به زندگی من هدف می دهد!

 

- بوی یوسف می آید ... من بوی او را می شنوم!

- دچار توهم شده ای بانو! یوسف کجا بود؟

- من اطمینان دارم ... او باید همین نزدیکی ها باشد ...

- دست بردار دیوانه! یوسف اینجا چه می کند؟

...

- گله ی من از یوسف است ... اگر می آمد اینهمه طعنه و کنایه نمی شنیدم! ... ولی او می آید ... بالاخره روزی این انتظار به پایان خواهد رسید.

 

- این رسم عاشقی است که در کنج خانه بنشینم؟

شما چرا نمی فهمید؟ هر شب به امید دیدار یوسف چشم بر هم می نهم و صبح با امید دیدار او در کنار آن تندیس سنگی می نشینم ...

انتظار یوسف همه ی زندگی من است ...

من هیچ گاه ناامید نمی شوم ... از انتظار خسته نمی شوم ...

از یوسف فقط انتظارش برایم مانده!

شما این را هم از من منع می کنید؟

- تو دیوانه شده ای! مجنونی!

 

- ببینم زلیخا! مگر تو خانه و کاشانه نداری؟

- خانه ای به بزرگی قصر و به تنگی گور و به تاریکی زندان!

- پس چرا اینجا نشسته ای؟

- منتظر کسی هستم ... گفته اند می آید ... اگر نیامد می روم ...

 

- با شما که هستم تنها می شوم ... همیشه و همه جا یوسف در کنار من است ... شما که می آئید ترکم می کند!

 

- هر چه پیرتر می شود دوست داشتنی تر می شود ...

- احساس می کنم هم زلیخا را دوست دارم و هم عشق زلیخا را!

 

- باز هم این نشانه ی موعود؟!

- نمی دانم چه رازی در این کلمه نهفته است که هرگاه نام آن را می شنوم، آرامش می یابم!  

 

*   *   *

در سالروز آغاز امامت حضرت ولیعصر(عج)، دیالوگ های سریال یوسف پیامبر(ع) برای من حکم یک عیدی ارزشمند و بزرگ را داشت ...

نمی دانم این حُسن تصادف تا چه اندازه آگاهانه اتفاق افتاده ... 

اما این دیالوگ ها که در رسای یوسف پیامبر و در متن قصه ی عشق زلیخا گنجانده شده، به اعتقاد من با ظرافت و هنرمندی هر چه تمام تر، انتظار مهدی(عج) و موعود آخرالزمان را آموزش می دهد!

جایی گفتم که مِتُد خداوند در فرهنگسازی مِتُد ِ منحصر به فردیست، که مسلما احسن القصص برجسته ترین آنهاست!

 زیباترین قصه های جهان قصه هائی است که در آن کار عاشق به رسوائی می کشد!

رسوائی که از انتظار ناشی می شود و از فراغ و از دست نیافتنی بودن معشوق!

و این وصال چه بد دوای تلخی است که درد عشق را از سر می پراند!

 

خدایا! اجازه هست که یک عشق زلیخایی طلب کنم؟

خدایا! اجازه هست از شما طلب رسوایی بکنم؟ یک رسوایی بزرگ؟

خدای من! به نظر شما این بنده ی حقیر ِضعیف می تواند مثل زلیخا تا آخر آخرش پای ِ کار بایستد؟

خدایا! خدایا! خدایا!   

 

پ.ن.1. جا دارد از جناب فرج الله سلحشور به خاطر عیدی بزرگی بهمان دادند، در مقام یک بیننده تشکر ویژه ای داشته باشم ...

پ.ن.2. می دانم که در آن جایگاه نیستم و نمی دانم وبلاگ تا چه اندازه ابزار مناسبی هست برای تقدیر از یک سیاستمدار و یک مرد بزرگ. لکن دلم می خواهد و البته جایی غیر از اینجا ندارم که از طریق آن از جناب آیت الله هاشمی رفسنجانی هم بخاطر حضورشان در سامرا در حرم امام حسن عسگری(ع) و سرداب مقدس امام زمان (عج)، با توجه به حوادث و هتک حرمت هایی که در سال های گذشته نسبت به این حرم شریف اتفاق افتاده بود، قدردانی کنم.           


87/12/18::: 4:35 ع
نظر()
  

با یاد دوست

 

زمستان امسال که زمستان نبود!

هم خودش زمستان نبود هم اینکه من دقیقا از اول زمستان تا همین یک هفته ی پیش خانه نشینی اختیار کرده و در کنج عزلت خویش خوش می گذراندم ...

فلذا برای اینکه زمستان را این دم اخری درک کنیم راه شمال در پیش گرفتیم ...

و قسمتی از سرمای آن را هم در قاب عکس ها بسته بندی کردم تا شما هم یخ بزنید ...

ضمنا این عکس ها و مطمنا این سفر در تقابل کامل با سفر خردادماه امسال قرار دارد ...

چرا که جاده همان بود و مقصد همان ...

لکن بهار گیلان را از جاده ی انحرافی تجربه کردیم و زمستان زیباکنار را تخته گاز

البته این سفر تجزیه تحلیل خاصی نداره ...

فقط عکس هایش را ببینید و یخ بزنید لطفا!

 

دره ی منجیل که معرف حضور حضرات هست ...

تنها نقطه ای که هوای اون طرف کوه می تونه به این طرف کوه نفوذ کنه ...

حالا کی می دونه اینجا پشت کوه کجا میشه؟

 

دره منجیل - زمستان 87

 

زمستان نمناک امامزاده هاشم (ع) :

  

امامزاده هاشم - زمستان 87

فکر می کنم این هم از مناظر اطراف امامزاده باشد:

 جاده قزوین - رشت - زمستان 87

این هم تصویر دیگری از مزارع مسیر رشت که من اعتراض داشتم چرا مثل شهرنشینان از خود راضی همه اش باید از اینجا عبور کنیم؟

خب یه بار هم پیاده شویم و برویم توی این کلبه ها چای بخوریم

حالا مثلا انگار کسی راهمان میده

 

مزارع حوالی رشت- زمستان 87

خب بعدش رسیدیم زیباکنار و ...

چشم هایتان را ببندید تا یه چیزی نشانتان بدهم ...

این خانم طاووسه به همراه همسرش ...

آقا طاووسه و این ...

آقا خروسه با موهای فَشِن  

به همراه چند مدل مرغ و خروس های کلاس دیگه

و یه حوض ماهی سرخ مامانی و اینا توی مجتمع توریستی زیباکنار زندگی می کنند

و در کنار این

 درخت بالنگ

درخت بالنگ روزگار خوش و خرمی را می گذرانند ... خیلی با حاله ... حتما برید ببینید!

این عکس بعدی کاملا در تقابل هست با عکسی که خردادماه از شالیزارهای گیلان گرفتم

 

شالیزارهای گیلان-زمستان87

اون سبزی را با این سردی مقایسه کنید و یک انشا در موردش بنویسید

خب اگه دلتون حسابی برای دریا لک زده دیگه بریم سراغ آبی سرد خزر ...

نظرتون چیه؟

 

ابی سرد خزر- زمستان 87

اگه حسابی یختون زد برای این صیادان عزیز و زحمتکش

 

صید ماهی از خزر- زمستان 87

دعا کنید و هیچ موقع برای تیغ ماهی غرغر نکنید ...

 

ماهی سفید-قزل آلای طبیعی-ماهی آزاد

راستی یه خبر!

جاده های سرد شمالی به همین زودی به پیشباز بهار رفته!

درخت ها بعضا شکوفه کردند و جاده ها و تابلوها در دست تعمیر و مرمت هستند! 


87/12/3::: 1:57 ص
نظر()
  
  

با یاد دوست

 

بدینوسیله به اطلاع می رساند وبلاگ "آقا مهدی" با همکاری تعدادی از اهالی قلم در حوزه دفاع مقدس، در نظر دارد با هدف زنده کردن نام و یاد سردار فاتح میدان‌های جهاد و پایداری و فرمانده شجاع لشگر ??عاشورا? شهید مهدی باکری و معرفی ویژگیهای ممتاز روحی و معنوی ایشان یک مسابقه اینترنتی با موضوع تفسیر جمله "خدایا مرا پاکیزه بپذیر" برگزار نماید. این جمله در واقع آخرین سخن وصیتنامه شهید باکری بوده و ایشان وصایای خود را در پایان به این دعای ناب عارفانه ختم کرده است. شرکت برای کلیه دوستان اهل ذوق، وبلاگنویسان و بازدیدکنندگان وبلاگ "آقا مهدی" از هر سن و صنف و با هر اندیشه‌ای آزاد است.

 

مقررات شرکت در مسابقه:

1. شاید بکار بردن لفظ "تفسیر" که مخصوص تأویل آیات قرآن کریم در نزد اهل تفسیر است در اینجا صحیح نباشد ولی منظور از تفسیر جمله فوق در این مسابقه این است که برای ما بنویسید بنظر شما، مراد از درخواست پاکیزه پذیرفته شدن در نزد خدا در جمله شهید باکری چیست؟ و در واقع شهید باکری با این جمله عارفانه از خدا چه خواسته است؟ هر چند به جرأت می‌توان گفت که شاید کسی غیر از خود شهید نداند که حقیقت آنچه که در این دعا مورد طلب است چیست، ولی برداشت‌های آزاد شما و ارائه آن در قالب یک متن ادبی، دلنوشته، نجوا با شهید، استناد به آیات و روایات در باب رجوع انسان به محضر الهی بعد از خاتمه حیات دنیوی (از دوستان اهل دانش بخصوص طلاب علوم دینی برای تحلیل مطلب انتظار بیشتری می‌رود) و... دستمایه گردآوری مجموعه ارزشمندی از نوشتارها در این باب خواهد بود که با هدف شناساندن عمق معرفت این انسان متقی پاکباز و مجاهد مخلص، بتدریج روی وبلاگ منتشر خواهیم کرد. به پنج نفر از شرکت‌کنندگان که زیباترین و پرمغزترین تفسیرها را ارائه دهند جوایزی اهدا خواهد شد.
2. لازم نیست حتماً مطلب ثقیل و قلمبه‌ای بنویسید! ای بسا دلنوشته پرمغزی که حکایت از معرفت نویسنده آن داشته باشد و از تحلیل قرآنی و روایی اهل دانشی، آبدارتر از آب در بیاید.
3. هیچ محدودیتی در مورد حجم مطلب وجود ندارد. شرکت‌کنندگان در مسابقه می توانند برداشتهای خود را در چند سطر الی چندین صفحه ارائه نمایند.
4. هر نوشته می‌تواند با نام یک نویسنده یا بیشتر ارسال شود. به این معنی که مطلب می‌تواند بصورت گروهی و با نام "نویسندگان" ارائه شوند.
5. مطالب باید در محیط Word و با فونت Tahoma (سایز 10) و بصورت راست‌چین، تایپ شده و با فرمت doc ذخیره شوند. برای سهولت در داوری و خوانده شدن نوشتارها? لطفا از فونت و سایز دیگری استفاده نکنید.
6. برای شرکت در مسابقه باید ثبت‌نام کنید. به این معنی که فرم ثبت‌نام را از اینجــــــا دریافت و بعد از تکمیل به آدرس ایمیلی که در پایین می‌آید ارسال کنید. تایید ثبت‌نام شرکت‌کنندگان از طریق ارسال ایمیلی به اطلاع آنها خواهد رسید. آثار نیز باید همراه با فرم ثبت نام (در دو فایل مجزا) به همین آدرس ارسال شوند.

tabriziiii@yahoo.com

7. مهلت ثبت‌نام و ارسال آثار از زمان انتشار این فراخوان تا پانزدهم اسفند ماه 87 می‌باشد و نتایج در روز نوزدهم اسفندماه (سالروز عملیات بدر) اعلام و جوایز در روز بیست و پنجم اسفندماه مصادف با سالروز شهادت شهید باکری در عملیات بدر به برگزیدگان اهدا خواهد شد.

 

جوایز:

جوایز برگزیدگان? نقدی  و ناقابل بوده و به ترتیب زیر به پنج نفر اول تعلق خواهد گرفت.

نفر اول: 1500000 ریال
نفر دوم: 1200000 ریال
نفر سوم: 800000 ریال
نفر چهارم: 600000 ریال
نفر پنجم: 400000 ریال

8. بعد از اعلام نتایج با برندگان در مورد نحوه دریافت جایزه‌شان مکاتبه خواهد شد. توان مالی برگزارکنندگان مسابقه آنقدر نیست که به تعداد برگزیدگان بیشتری جایزه تعلق بگیرد ولی کلیه شرکت کنندگان، هدیه کوچکی را از طرف وبلاگ "آقا مهدی" دریافت خواهند کرد.
9. پیشنهادات و انتقادات خود را در طول برگزاری مسابقه از طریق ایمیل با ما در میان بگذارید. به سوالات احتمالی شما هم از طریق ایمیل پاسخ داده خواهد شد. همچنین می‌توانید ID  زیر را در یاهو مسنجر add کنید:

ahmadreza_140

اگر مایل بودید، جهت احیای نام و یاد شهید باکری به هر نوعی که می‌توانید دوستان خود را از این فراخوان مطلع کنید. (با کامنت گذاشتن برای لینک دوستان، send to all روی یاهو مسنجر و...)


  
  

با یاد دوست

 

وقتی پائیز آخرین برگ های خستگی خودش را به زیر پای عابرین می ریزد ...

اون روزهایی که اونقدر خود خور و عزلت نشین می شود تا سرما را به سروری برساند ...

اون شب هائی که اونقدر بلند می شود که برای شکستنش آدم ها جشن چله و شب نشینی می گیرند،

تازه من شروع می شم!  

 

وقتی پائیز همه ی آتیش هایش را سوزاند ...

وقتی سرما یهویی از راه رسید تا لبخند پائیز را به روزگار در هم بشکنه و زندگی را سرد و یخبندان کنه ...

تازه من شروع می شم! 

 

سرد ِ سرد ...

خسته ی خسته  ...

چقدر امشب پائیزیم!

 

وقتی سرما ریشه ی طراوت پوست تن را خشک خشک می کنه ...

وقتی آدم ها خسته از سردی غروب به کنج آشیانه هایشان فراری می شوند ...

تازه من شروع می شم!

 

سرد ِ سرد ...

خسته ی خسته!

 چه جشن تولد یخبندونی!

 

دلم می خواد سُر بخورم ...

دلم می خواد ... دلم می خواد ... دلم می خواد ...

 

بَد ِت نیاید! اصفهانم! هم طالعم! 

بَد ِت نیاد!

اما بدجوری توی پائیز خودت حبسم کردی!

از تو تعجب می کنم!

ای روزگار! از تو هم تعجب میکنم!

چرا دیگه نمی گذاری آتیش بسوزونم!

چرا دلم را زیر خروارها خاکستر چال کردی؟!

یادت رفته آتیش سوزوندن هایم؟

 

دلم می خواد آتیشت بزنم!

دلم می خواد یه آش پر روغن برات بار بگذارم!

دلم می خواد ... دلم می خواد ...

 

چیه ناجوانمرد؟

به تهدیدهایم می خندی؟

خنده هم داره!

 

توی چشم انداز 24 سالگی عمرم، همیشه فکر می کردم که خیلی بزرگم می شم!

24!

از این عدد می ترسم ...

چون به اندازه ی بزرگیش بزرگ نشدم!

خیلی زیاده ... خیلی بزرگه ...

خدایا! نمی خوام به این سرعت ... نمی خوام!

خدایا رحمم کن!

خدایا! رحمم کن!


87/9/23::: 1:55 ص
نظر()
  
  

با یاد دوست

 

از کارهای خدا خیلی خوشم می اید ...

یعنی کیف می کنم ...

مخصوصا از حج

که همواره ذهنم را به طور ویژه ای به خودش مشغول می کنه!

آئینی که به مفهوم واقعی کلمه سمبلیک هست ...

سمبلی که در شعر بلند خودش به تمامی آرایه های خلقت و تمامی صنایع زندگی مادی و معنوی بشر کنایه می زنه تا

عصاره ای از یکتاپرستی را به کام انسان بریزد!

 

یکی حج را نماز بزرگ می نامد!

یکی خودش را خسی در میقات می داند!

و عارف ها می گویند:

کعبه یک سنگ نشانیست که ره گم نشود!  

 

*  *  *

چند روز پیش وقتی بابا گفتند: « مکه داره کم کم شلوغ میشه »

حال عجیبی پیدا کردم ...

و شب های بعد پیام هایی که هر کدام شور و اشتیاق یک اتفاق بزرگ را القا می کرد ...

 

Dear, Mecca is going to be too crowded. We are waiting for Arafat. Ka"be is very nice with TAVAF.""

" We go to Arafat on Saturday afternoon …"

" مکه خیلی شلوغ شده. ما برای عرفات آماده می شویم. روزهای دشواریست، دعا کنید"

 * * *

امروز صدای پر شور حاجیه خانم و حاج آقا شیرینی روزهای دشواری را در گوشم طنین انداز کرد

که میانبری هست برای از خود به خدا رسیدن!

چگونه می توان با لباسی ... نه! ... با تکه پارچه ای عاری از هر رنگ و تعلق

در صحرایی سوزان منزل کرد و

با تکه نانی آذوقه ی راه شیطان را -از هر نوع آن- از خود راند و 

نفس خویش را در پای خدای خویش قربانی کرد؟

 

پ.ن.1. اگر عارف ها راست می گویند که « حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست » پس هر لحظه هر نفسی اسماعیل است و هر آن ابراهیمی مبتلا به امتحان!

تا کجا می توانم رنگ تعلق را از روح و جسم خود بزدایم تا نه ابراهیم وار! بلکه دست کم هاجر وار تنها از او بخواهم تا به وقت ابتلا چشم بسته شیطان را بشکانم؟

پ.ن.2. لطفا از دوستان اگر کسی آگاه هست توضیحی در خصوص حکم این موبایل ها توی صحرای عرفات و مِنا بفرمایند، چرا که وجدان ما پیوسته از این امر در عذاب است که از آنجا که مال و فرزند فتنه می باشند و بس، مبادا ما خود شیطانی باشیم رجیم که در وادی مقدس مِنا حاجیان خود را ... استغفرالله  


87/9/19::: 3:42 ص
نظر()
  
  

با یاد دوست

 

هیچ کس نمی تواند بفهمد که وسعت دلتنگیم تا چه اندازه بزرگ است!

بگذار دزدکی در گوشت بگویم:

یقین دارم که حتی هیچ شاعری برای دل من شعر نگفته است!

 

مگر نه آنکه بیدلان مدعیند که « ما در هیچ سرزمینی زندگی نمی کنیم، منزل ما قلب کسانی است که دوستشان داریم»

پس دل مرا ببین!

نه!

دِلان مرا ببین!

امشب احرام می بندد و ساعتی دیگر کعبه ی عشق را طواف می کند!

اما من در کنج خلوت خاکی خویش ...

 

چندین روز است که خجالت می کشم!

خنده دار است! 

 خجالت می کشیدم که برایش نامه بنویسم!

گاهی هم با خود فکر می کردم که آخر خدایی که بر نِت حاضر است، چه تفاوتی دارد با خدائی که بر برگ کاغذ حاضر است که از این خجالت می کشی اما از او ... ؟!

 

عجیب نیست!

از دخترکی که خجالت می کشد اشک هایش رسوایش کنند عجیب نیست!

عجیب نیست!

از دلی که تجربه ی این وسعت از دلتنگی را ندارد عجیب نیست!

 

*  *  *

امروز انگار قدری بزرگتر شدم!

هم اشک هایم رسوایم ساخت

و هم پیامکم!

 

اما باز هم یک پیغام باقی ماند!

هر چند همه را در بند ایهام کشیدم و تنها به واژه ها - و نه به جملات- اعتماد کردم،

اما بار دیگر برای خدای نِت می نویسم تا به گوش خدای کاغذ برساند - هر چند که خدای کعبه زودتر از اینها خودش فهمیده است:

به او بگوئید دوستش دارم ...

و بگوئید می دانم که دوستم دارد!


87/9/8::: 1:43 ص
نظر()
  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >