با یاد دوست
هر تاول تاوان یک گناه
و هر تاوان سررشته ی یک امتحان!
تو خود گفته ای که درد را درمان گناهان ساخته ای
و تو خود خواسته ای که با سوختن بسازیم تا به وقت ساختن، با سوختن بسازیم
سوختم و ساختم و گفتم: همو که درد می دهد، خود درمان را نیز ...
سوزاندیم ... سوختم ...
پس حال که می خواهی بسازیم، در دریای کرم خویش، از باران رحمت خویش، با شبنم نگاه خویش و به رنگ خدائی خویش بسازم!
ای مهربانترین مهربانان
با یاد دوست
سین اول سلام
2) به مناسبت برچیده شدن سفره ی هفت سین، تصویری از هفت سین 87 که با مشارکت همه جانبه اهالی منزل و طراحی نهایی حقیر برپاشده بود، درج می گردد تا خاطره ی آن برای همیشه بر صفحه ی تاریخ به یادگار بماند ...
3) این هم موش 87 ...
) تعطیلات نوروز امسال فرصتی بود برای یک سری از کارهایی که مدت ها تصمیم داشتم شروع کنم ...
شروع خوبی بود ... امیدوارم ادامه ی راه هم خوب باشه ...
5) از جمله افتتاح وبلاگ " سلامی از اصفهان " که مقدمه ی آشنایی با فضای جدیدی در این دنیای مجازی شد ...
هر چند هنوز نتوانستم در فضای وبلاگ های فرانسه خیلی رفت و آمد کنم، اما آشنایی با تعداد انگشت شماری از وبلاگ های خارجی، برایم جالب بوده است ...
حسن سایت بلاگ فرانسه این هست که اعضای آن از سراسر جهان هستند ... از اصفهان که من باشم بگیر تا افریقا و مارسی و پاریس و ...
یکی از وبلاگ هایی که خیلی نظرم را به خودش جلب کرده، وبلاگ " بسم الله الرحمن الرحیم" هست که نویسنده ی آن یک تازه مسلمان هست که درباره ی اسلام می نویسه ... کاری که شروع کرده ارزشمند هست اما بعضی از مطالبش نشان می دهد که نیاز به راهنمایی بیشتری دارد.
6) در آستانه ی روز جنگ انسان با طبیعت ... ببخشید ... آشتی با طبیعت فرصتی دست داد تا این بار سری به کوهستان بزنیم و فراز و فرودهای زاگرس!
زاگرس همین نزدیکی هاست اما خیلی کم پیش می آید که سری به این بهشت گمشده ی خدا بزنیم و از طبیعت بکر آن لذت ببریم ...
گردنه های پر پیچ و خم و جنگل های بلوط پراکنده در کوه و دشت و دره، در مسیر یاسوج بی اندازه تازه و پرطراوت است؛
" تا اینکه یادمان بیفته همین نزدیکی ها هم باد می تونه در مزارع گندم خدا موج بیافرینه و اون را به ساحل جلبک گرفته ای بکوبونه ...
گاهی اوقات لازم است و حتی واجب که به پشت کوه هم سری بزنیم تا ببینیم دنیا کجا دست کیه؟! ...
تا بفهمی که پشت کوهی که حتی یک روز هم با تو فاصله نداره، آدم هاش به اندازه ی یک سال نوری با تو متفاوتند و اینکه باید به دل یک تاکستان در اعماق یک کوهستان بزنی تا ببینی همه جا همه چیز دست خداست، این بنده هایند که هر جایی یه شکلی و یه رنگیند" *
در بولتن گردشگری استان کهگیلویه و بویراحمد خواندم که از جمله جاذبه های گردشگری یاسوج " شقایق های صحرایی" هستند ...
و من که هنوز مثل بچه های 5 ساله، به محض پاگذاشتن در بیابان مرتب می پرسم: بابا! چرا اینجور؟ بابا! چرا اونجور؟
بابا! نمی شه این زمین ها را آباد کرد؟
...
بابا! این گوسفندها چرا اینجا چرا می کنند؟!
...
در راه بازگشت می پرسم: بابا! اینجا شقایق هم هست؟!
و پدر می گویند: نه! شقایق هر جایی نمی روید! شقایق در زمین های فقیر و ضعیف می روید!
...
........
در میان دشتی که شبیه عکس های توی کتاب های دبستان هست توقف می کنیم تا آیین سبزه گره زنی را به جا آوریم ...
........
با راهنمایی عموها راهی روستای " لردگان" می شویم ...
جاده طبیعت وصف ناپذیری دارد ...
گویا هرگز پای بنی بشری به این سبزی ها نرسیده است ...
سبز سبز ... بکر بکر ... مثل روز هفتم خلقت!
ورودمان به لردگان با خودمان بود و لیکن خروجمان!!
پذیرایی بی نظیری بود ... برخوردها صمیمانه و بسیار مودب ... شام میهمان یک خانواده ی اصیل لُر...
و بعد از شام شروع شیطنت های من که: مامان! من می خوام لباس لُری بپوشم!
چندین دست لباس محلی با کلاه و چارقد و سینه ریز و چه و چه برایمان آماده می کنند ...
جالب اینجاست که از میهمان و میزبان همه قضیه را جدی جدی گرفته اند ...
به پیشنهاد همسفران لباس عروس محلیشان را به تن می کنم و خانم خانه کلاه و چارقد سبزی را هم با آداب خاص خود برایم می بندد و مدام اعتراض می کند که چرا طرّه ها کوتاه است! ... ( اما خودمونیما! ... تحولی ایجاد کردیم در آرایش لری ... هه هه... باشد که آیندگانشان از ما نیز یادی کنند)
حاج خانم دعوتمان کرد برای عروسی بچه هایش ... تا بروم " لباس قِری قَدَم کنه"
...
فردا صبح رفتیم به دیدار مادر حاج خانم ... شیرزنی بود واسه خودش ... یک پا طبیب روستا... که گذشت زمان و غم دوری اولاد به شهر رفته اش، پیرش کرده بود ...
الهی عاقبت بخیر شه
7) پایان تعطیلات نوروز با زیارت شهدا گره خورد ... تا به دعوت مدیر اسبق انجمن دفاع مقدس تبیان، شروعی بهاری داشته باشیم ...
اولین بار بود که به زیارت مزار شهید خرازی، شهید کاظمی، شهید اقارب پرست، شهید ردانی پور، شهید شاهمرادی و حضرت یوشع نبی پیامبر خدا می رفتم ...
خدا توفیقات همه ی دوستان بالاخص زیباترین شکیب عزیزم را روزافزون کند.
پ.ن.1. * قسمتی از سفرنامه ی " سفر به سی سخت " تابستان 85، نوشته ی خودم
پ.ن.2. عکس های زیادی در طی این سفر گرفتم که به دلیل هنگیدن دوربین فعلا قادر به انتقال آنها و درج در وبلاگ نیستم ...
پ.ن.3. از خانم گل دعوت می شود " باران مسیحا " را آپ بفرمایند.
پ.ن.4. تمام
با یاد دوست
تا به حال لذت بازآفرینی زیبایی را در چهره ی آرایشگرها دیدید؟!
چه رسد به بازآفرینی هستی …
حیات …
و مبدا همه ی زیبایی ها …
پروردگارا در سال جدید دل ها و چشمان ما را به دیدار جمال یارمان دگرگون بفرما …
پروردگارا در این سال و در همه ی سال ها، هر روز و هر شب ما را به گونه ای تدبیر کن که جز در راه تو گام نگذاریم …
پروردگارا این بهاران را سرآغازی بر تحویل حال ملت های مظلوم و ستمدیدگان زمان قرار ده …
و احوال ما را با سعادت، سربلندی، سر به زیری، سلامتی، سرور، سازگاری و سودآوری به بهترین حال ها تحویل بفرما
سال نو مبارک
پ.ن. بدینوسیله اعلام می گردد که در این وبلاگ از کلیه ی موش های عزیز ثبت نام به عمل می آید …
همچو برگی از خزان افتاده در راهم خدایا
با دلی افسرده در طوفانی از آهم خدایا
کو مرا حالی که در هستی تو را خوانم خدایا
کو مرا مستی که تا دستی برافشانم خدایا
افسانه!
نخوان!
ای افسانه نخوان!
این افسانه را باز مخوان!
* * *
گاهی اوقات غفلت هم چیز خوبی است. به قول دوستی « گاهی چشمان خود را ببند، در پشت این پلک های بسته، درب های باز را می بینی»
چشمان خود را بستم تا آنکه خود را در جوار همان کلبه ی صحرایی دوست داشتنی یافتم. کلبه ای که هر بار در نگاهم جذابیت بیشتری می یابد، چرا که فراغت و آرامش بی بدیلی را بر کناره ی جاده ای که بدون وقفه بستر رفتن ها و آمدن های پیاپی است امکان پذیر می سازد.
خصوصا آنکه دیگر می دانم در پس این تپه ها و نرسیده به آن کوه ها، بهشت گمشده ای پنهان شده است که تلالو تازگی است و طراوتی در دل این کویر تشنه!
و این بار مواجهه با نوشته ای از دکتر باستانی پاریزی با این مضمون که: زمانی که آدم در هند قدیم بر زمین فرود آمد، نخستین چیزی که در پیش روی او قرار گرفت «راه» بود ...
راه و کشاورزی و ساختن ...
راه و رفتن ...
راه و ...
و من در همه ی این راه ها همواره در پی « نو شدن» بوده ام!
این راه، این صحرا و کمی دورتر آن کوه ها چه زیبا و چه خوش وقت باز مرا خواندند؛
هنگامه ی از نو زاده شدن از رگ و ریشه ی این صحرا به گوش می رسد،
و خوب می دانم که در پس این سکوت، غوغایی تارو پود این بی کرانه را با نقش حیات در هم می تند؛
گویا دیگر وقت تمام است!
غفلت هر اندازه هم که خوب باشد، هر چقدر هم که سپید و بی رنگ و بی آلایش باشد، بازهم سرد است ...
و سرما بیخ و بن و ریشه می زند!
فرصت نجات سرما در پیش است،
دست سردی را با حرارت نگاه یک مرغ مهاجر می بایست فشرد و در دستان زمین گذاشت و به راه افتاد...
تا با یک دم، دم مسیحایی بهار را در کالبد گلین آن بازآفرید و جانش را به اعتدال رساند!
غفلت همیشه هم خوب نیست؛
آنگاه که چشم می گشایی و خود را در میانه ی راه می یابی!
به مقصد نزدیک شده ای ... آیا به مقصود هم؟
پ.ن.1. پ.ن.2. هیچ ربطی به مطلب اصلی ندارد!
پ.ن.2. پ.ن.3. یک پی نوشت متفاوت است.
پ.ن.3. پ.ن.4. جایزه هم دارد!
پ.ن.4. از کلیه ی دوستان بالاخص از هموطنان مقیم پایتخت تقاضامندم به سوال پ.ن.5. پاسخ دهند و حقیر را من الظلمات الی النور رهنمون سازند.
پ.ن.5. میان اینهمه آسمان خراش و مراکز تجاری مجلل، اینقدر توی تهران پول نیست که بارگاه امامزاده صالح (ع) هنوز که هنوزه در دست ساخت است و وضعیت آن نه مناسب زیارتگاهی در قلب پایتخت؟!
پ.ن.6. بابا تجریش! بابا شهرداری منطقه یک! واقعا متاسفم!
پ.ن.7. پاسخ به سوال پ.ن.5. برای همه آزاد می باشد لیکن جایزه مختص هموطنان مقیم پایتخت است.
با یاد دوست
آیا شنیده ای آن تنها خبری را که همواره و در همه جا اتفاق می افتد، همیشه بیان می شود، ولی گویی هنوز هم ناشنیده و بیان نشده است؟!
آیا این روزها پرچم های سرخ، بیرق های سبز و یا پیراهن های سیاه رهگذران نظر تو را به خود جلب کرده است؟ و یا شاید شنیده باشی که این روزها باز هم محرم است!
به راستی عاشورا چیست که هرسال که می گذرد، هر بار که مخابره می شود، باز هم خبری ناشنیده و حادثه ای گزارش نشده است؟ چرا بعد از گذشت قرن ها باز هم محرم، سیاه پوش و عزادار است و بازهم خبر آن در صدر اخبار جهان؟
امسال بازهم می خواهم آن را مخابره کنم، پس از گذشت 13 قرن. و چه سخت است رساندن پیامی که تمام اخبار زندگی بشر را شامل می شود و آن پیام امام حسین(ع) و تمامی شهیدان کربلا، از زبان اولین مخبر آن «زینب کبری (س)» است:
« ای همه! ای هر که با خاندان رسول خدا پیوند و پیمان داری، و ای هرکس که به پیام محمد مؤمنی، خود بیندیش و انتخاب کن! در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمده ای، پیام شهیدان کربلا را بشنو، بشنو که گفته اند: « کسانی می توانند خوب زندگی کنند که می توانند خوب بمیرند. بگو ای همه ی کسانی که به پیام توحید، به پیام قرآن، به راه علی و خاندان او معتقدید، و ای همه ی کسانی که پس از ما می آیید، خاندان ما پیامشان به شما این است که این خانه ای است که هم هنر خوب زیستن را به بشریت آموخته است و هم هنر خوب مردن را. زیرا هر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند.
و پیام اوست به همه ی بشریت که اگر دین دارید، «دین» و اگر ندارید، «حریت» -آزادگی بشری- مسئولیتی بر دوش شما نهاده است، که به عنوان یک انسان دیندار، یا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است باشید، که شهیدان ما آگاهند و همیشه حاضرند و نمونه ی عمل اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت اند.»
و هر کس اگر مسئولیت پذیرفتن حق را انتخاب کرده است و هرکس می داند آزاده انسان بودن یعنی چه، باید بداند که در نبرد همیشه ی زمان و همه جای زمین – که همه ی صحنه ها کربلاست و همه ی ماه ها محرم و همه ی روز ها عاشورا- باید انتخاب کند، یا خون را و یا پیام را، یا حسین بودن را و یا زینب بودن را.»
و این آخرین پرسش امام حسین (ع) است از فردای تاریخ، از آینده و از همه ی ما:
« هل من ناصر ینصرنی؟ »
« آیا کسی هست که مرا یاری کند؟»
با یاد دوست
محقق ایرانی دانشگاه سن رافائله میلان راز استفاده از دو زبان را کشف کرد | |||||
محقق ایرانی دانشگاه سن رافائله میلان ایتالیا که در تحقیقات خود موفق شده است به راز مکانیزم مغزی افراد دو زبانه در بکارگیری بدون اشتباه از زبانها پی ببرد در گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری مهر جزئیات این کشف را تشریح کرده است. | |||||
دکتر ژوبین ابوطالبی در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار مهر گفت : "ما در این تحقیقات موفق شدیم دو ساختار مغزی را شناسایی کنیم که مسئول عبور از یک زبان به یک زبان دیگر هستند و همچنین مشاهده کردیم که در مورد افراد دو زبانه عبور از زبان مادری به زبان دوم بسیار آسان است. این مسئله می تواند بسیار عجیب باشد، چرا که در نظر اول باید این طور به نظر برسد که عبور از زبان دوم به زبان مادری باید راحت تر باشد این درحالی است که افرادی مثل ما زبان دوم را راحت تر از زبان مادری خود توسعه می دهند و بنابراین زبان دوم را به عنوان زبان مسلط جایگزین زبان مادری خود می کنند." وی که متولد اتریش است و خود یک فرد دوزبانه به شمار می رود در ادامه افزود: "در این مکانیزم دو ساختار مغزی مهم دخالت دارند که شامل کورتکس کمربندی پیشین و هسته دمی می شود. در این مکانیزم حتی اگر فرد دو زبانه در استفاده از یک زبان دچار خطا شود، این دو ساختار دقت می کنند که فرد بدون هیچ خطایی از آن زبان استفاده کند."
|
با یاد دوست
توی اتاق هفت پیچ پردازش ذهن بی سروسامان هویت هفت خطی مثل من، که انواع و اقسام داده های جورواجور و اکثرا بی ربط و غالبا متضاد از صبح تا شب مدام در رفت و آمدند، گاهی وقت ها فایل هایی آپلود می شود که دسک تاپ مانیتورم را آنچنان پر می کند که تا وقتی اینجا – توی این وبلاگ یا هر جای دیگری که حروف قابلیت چیده شدن درکنار هم را داشته باشند- دانلود نشه، تحمل دریافت داده ی دیگه ای را ندارد! پس تا هنگ نکردم حرف هایم را بزنم تا فضای مموری هم از این جاتنگی نجات بیاید ...
در واقع حرف های امروز دکتر سقائیان نژاد- یا همان شهردار خودمان- این جام لبریز را سرریز کرد ...
امروز روز خیلی جالبی بود ... اصولا معدود روزهایی را که همراه با همکاران سوار این هایس های خوشگل می شویم خیلی دوست دارم ... چون شخصیت های جالبی در میان جمعشان وجود دارد ... آخر اکثریت قریب به اتفاقشان پیرمردند ... بقیه شان هم دخترهای جوان ... امروز جمع، حسابی جمع پیرمردانه بود ... صبح که سر موعد رسیدم، دیدم دسته جمعی دارند برمی گردند ... سلام کردم ... فرمودند: دخترم! صبر کن ما حالا برمی گردیم ...
بعدا فهمیدم ما را کاشتند تو سرما و رفته اند مسجد باب الرحمة فاتحه!
اما من هم که کم نمی آورم ... رفتم اصفهان شناسی ... تا حالا باغ چهلستون را از حیاط شهرداری ندیده بودم.
؛
امروز شهردار تعبیری را بازگو کرد که تا به حال نشنیده بودم؛
می گفت: زمانی که مرگ انسان فرامی رسد وهمه ی پرده های دنیوی می افتد و انسان خودش را می بیند؛ آنجاست که علی(ع) به عنوان نسخه ی کامل انسان ، میزان قرار می گیرد و عمل هر آدمی در مقایسه با این معیار« انسان کامل» سنجیده می شود!
به نظرم این تعبیر خیلی ساده همه چیز را می گوید ... بدون نیاز به توضیح اضافی ...
خیلی ساده راه را نشان می دهد ولی در عین حال مسیر مسیر ساده ای نیست ...
علی وار زیستن!
شیعه یعنی همین ...
همین ... به همین سادگی ...
به همین سادگی!
و یا علی مدد یعنی: صبر، شکیبایی، تقوا، گذشت، آگاهی، بصیرت، ذکاوت، راستی، پرهیزکاری، شجاعت، پارسایی ووووو و همه ی آنچه که خوب است و در یک کلام: همه ی آنچه که درست است!
چند روزی هست که حاج آقاها و حاج خانم ها از سفر حج به سلامتی دارند برمی گردند ...
حج ابراهیمی عزیزان مقبول حق ... اما یادمان باشه که حج محمدی فردا تکمیل می شه ...
حج ابراهیمی عمل به اعضاست و حج محمدی یقین به قلب!
وقتی مُحرم شدی اجازه داری که گرداگرد کعبه طواف کنی ...
وقتی به ندای منادی لبیک گفتی، می تونی به راه شناخت او پابگذاری ...
باید در عرفات به معرفت و در مشعر به شعور آراسته بشوی تا آگاهانه! و بیدار شیطان را از وجودت برانی ...
وقتی شیطان را بیرون کردی، نوبت به خودت می رسه ... نفست را هم باید قربانی کنی ...
اما آیا کار به همین جا ختم می شه؟
- این که تازه شروع راهه!
حالا که نفست را هم قربانی کردی دیگه باید وارد میدان عمل بشوی ...
دیگه باید سرسپرده ی فرمان او باشی ...
اونچه که ولی می گه ...
اونچه که خدا می گوید ... اونچه که پیغمبر خدا می گوید و اونچه که ولی امر خدا می گه ...
و حالا باید اقرار کنی ...
گاهی باید فریاد کنی که علی ولی خداست ...
با این یقین و با عمل به این یقین حج محمدی کامل می شه ...
پس قربان هم مقدمه ی غدیر است و غدیر مقدمه، شرح و نتیجه ی هر صبح و هر طلوع و هر آغاز ...
و یک نکته ی دیگه ...
فردا عید غدیر است ...
و اولین سالگرد درگذشت جده ام ...
« مادر » غدیر را عید می دانست ... و به جای نوروز روز عید غدیر عیدی می داد ...
حنا می بست و چشم به راه بود تا بچه هایش و نوه هایش و نتیجه هایش به دیدنش بروند ...
پارسال آخر شب «عید غدیر»ی که دوست می داشت، و بعد از اتمام مهمانی ولیمه ی حاجی شدن یکی از نوه های دردانه اش، در کنار همه ی فرزندانش- بجز من و پدرم- از میان ما رفت.
و من به زندگی و حتی به مرگ او غبطه می خورم ...
تمام عمر ورد زبانش یا علی (ع) بود و یا حسین (ع) ... و علی رغم کهولت هنوز برایمان می خواند: « ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است؛ زیبنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.»
خدایش بیامرزد
عید همگی مبارک
یا علی مدد
با یاد دوست
تصویر برج قوس ( آذر ماه ) به عنوان نگاره ای با مفاهیم متعالی عبارت است از صورت و نیم تنه ی مردی تیر انداز با تنه ی ببر و دم اژدها سر که دهان این اژدها به سوی تیر انداز گشوده شده است و حلقوم او آماج تیری است که از کمان تیر انداز خارج می شود . برخی این تصویر را به نمادی از مبارزه انسان با نفس خویش تعبیر کرده اند و برخی نیز آن را به احداث باروی امنیتی اصفهان و مبارزه با دشمن خارجی منسوب می دانند. پژوهشگران معتقدند که در جهان باستان هنگامی که شهری دیواره محافظش تکمیل می شد ، هر زمان که آخرین دروازه برآن نصب می گردید و در واقع امنیت شهر تضمین می شد ، مقارن با هر ماهی از سال که بود آن ماه را به عنوان زایچه آن شهر قلمداد می نمودند. لذا این خود مبین میزان اهمیت امنیت در جهان باستان بوده که تامین امنیت یک مکان معادل با زایش و تولد دوباره آن به شمار می رفته است.
در جایی از تاریخ، « اصفهان » با طالع « آذر» زاده شد ...
و من 23 سال پیش در چنین روزی با طالع « اصفهان »!
؛
هندوها در طالع برج قوس دیده اند که متولد آذرماه دختری است که با ذهن خلاق و ظاهر بی شیله پیله ای که دارد، هیچ گاه عقب نمی ماند!
و اصفهان مهربان من که بر شالوده ی خلاقیت بنا شده و با همه ی بزرگیش باز هم بی شیله پیله مانده است، هرگز عقب نیفتاده و نمی افتد!
زاینده شهر اصفهان من می خواهد که او را به خاطر خودش و نه برای کمند زاینده رودش و یا آسمان همیشه نیلگونش دوست بدارید!
او معمولاً به اندازه ی پسر متولد این برج آزاد و بی قید نیست. اما گاهگاه می خواهد فرار کند و برود.
اصفهان من اغلب به اندازه ی دیگر شهرهای هم پایه اش آزاد و بی قید نیست. اما گهگاه می خواهد فرار کند و برود ... افسوس که مثل من، طالعش آذر است!
او نه تنها مادری پیر و امل نخواهد بود بلکه بچه ها را تشویق می کند که خودشان باشند. او آنقدر صادق است که همیشه واقعیت را به بچه ها می گوید. مهمترین بخش پیشرفت فرزندانش، هوش آنهاست. فرزندان او آنقدر تیزهوش هستند که از تک تک سلولهای خاکستری مغزشان استفاده می کنند.
کهن دیار اصفهان من که از پس سال ها آزمون و ابتلا و فراز و فرود، هماره سربلند بیرون آمده، هرگز چهره ی سالخوردگی بر خود نمی گیرد و همواره بچه هایش را تشویق می کند که خودشان باشند! از این روست که فرزندان او در حقیقت جویی و کمال طلبی و هنرپروری شهره ی خاص و عامند!
او فمینیست است و اگر بخواهید با او همیشه از چیزهای پیش پا افتاده صحبت کنید شعله های خلق آتشی خود را نشان می دهد. به نظر خودش، او حقوقی خاص خود دارد.
ظرافت و لطافت دوویژگی جدایی ناپذیر از اصفهان در تمامی ادوار تاریخی است ... و مگر نه آنکه ما – وارثان نورسیده ی نصف جهان- گاه طرح های پیش پا افتاده و نقش های ناهمگون با روح و روان این زیبای کهن را به او تحمیل کرده و حقوق مسلم او را نقض می نمائیم؟!
اما او باز هم صبر می کند و صبر می کند و صبر می کند!
متولد برج آذراز صحبت درباره ی عقایدش نمی ترسد.
اصفهان من از صحبت درباره ی عقایدش نمی ترسد؛ بلکه هر آن جان جهان مخاطب مینای نقش جهان است ... اما کجاست دیگر گوش شنوایی که طنین دلنواز دردانه مان را از حنجره ی مخملین مسجد شیخ لطف الله و از گلوگاه مناره ی ساربان بشنود؟!
برای تغذیه ی ذهنش باید تمرکز داشته باشد، در غیر اینصورت دمغ و پکر می شود چرا که محدودیت برای کلیه متولدین این برج مضر است.
نفس اصفهان من در رویش آسمان خراش ها و از ریشه دوانی آلودگی ها در آب و خاک و هوایش تنگ شده است ... محدودیت برای متولدین آذر مضر است! ... اصفهانم را دمغ و پکر نمی خواهم!
* * *
توضیح مترجم:
طالعم هر سال پائیزی بود ...
تار و پودش برگ ریزان ...
رویاهایش طلایی ...
و گام هایش آذرین!
امسال اغلب فراموش می کنم که خزان در شهر ما خانه کرده ...
افسوس که برگ ریزانش دیگر نگاه مرا در خود محبوس نمی کند ...
این روزها سبزینه ی رویاهایم هنوز آنقدر به بار ننشسته که لایق زراندود شدن گردد ...
حال آنکه اصفهان زیبایم چشم انتظارذرخش گام هایی آذرین است!
اینگونه است که بیست و سومین بیست و سوم آذرم بیش از هر آذر دیگری هم طالع اصفهان است!